اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پل

نویسه گردانی: PL
پل . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پاشنه ٔ پای . عقب :
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.

فردوسی (از فرهنگ رشیدی ).


همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من
بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی .

معروفی (از لغت نامه ٔ اسدی ).


پل بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیچ
از پس غمهای تو، تا تو مگر کی آئیا.

عسجدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
پل . [ پ ُ ] (اِ) ۞ طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی...
پل . [ پ َ ] (اِ) کرت . کرد. کردو. مرزباشد و آن زمینی است که به جهت سبزی کاشتن یا چیزی دیگر مهیا سازند و کنارهای آن را بلند کنند. (برهان ق...
پل . [ پ ِ ] (اِ) اشکلک خیمه و آن چوبکی باشد به مقدار چهار انگشت که ریسمانی بر کمر آن بندند و بدان بالا و پائین خیمه را بهم وصل کنند و آن...
پل . [ ] (اِخ ) رجوع به اسیوند (طائفه ٔ...) شود.
پل . [ پ ِ ] (اِخ ) نام دهی از دهستان اوزرود نور مازندران . رجوع به پیل شود.
پل . [ پ ُ ] (اِخ ) محلی در 164هزارگزی طهران میان نودِژ و قم و آنجا ایستگاه ترن است .
پل . [ پ ُ ] (اِخ ) ۞ از مردم اگینه ۞ . یکی از اطبای قدیم یونان است اندکی پیش از این که عمروبن العاص اسکندریه را فتح کند او در آن شهر...
پل. ("پ" با آوای زیر )، (مازنی )، شرجی، هوای دم کرده، هوای دم کرده و بسیار گرم. "اسا هوا اته کم پل دارنه " - الان هوا کمی دم دارد.
به فتح پ. گیسو در گویش کازرونی(ع.ش)
طاق پل . [ ق ِپ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمه ٔ پل : در طریق عشقبازی از کسی کم نیستم موج سیلاب غمم پهلو بطاق پُل زند.محمدقلی سلیم (ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.