اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پوذ

نویسه گردانی: PWḎ
پوذ. (اِ) پده . قاو. قو. خف :
گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد
بی پوذ ز گوگرد زبانه زند آتش .

منجیک ترمذی .


رجوع به پود شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
پوز. (اِ) ۞ پیرامون دهان . پوزه . بتفوز. فطیسة. فنطیسة. فرطوسة. فرطیسة. ودر لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی آمده است : پوز و بتفوز، این هر دو نام بمر...
پوز. [ پُز ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پُز. مأخوذ از کلمه ٔ فرانسوی مصطلح در موسیقی . مکثی که برابر یک ضرب باشد. || علامتی که این مکث را برساند.
انسان زشت و کریه
دماغه
خوش پوز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) جانوری که پوزه ٔ زیبا دارد. خوش پوزه . با پوزه ٔ خوب . با پوزه ٔ نیکو. نیکوپوزه : از پی صید آهوی خوشپوزچشم...
پوز مُلُوک = آدم ریغو = گدا صورت، غنی مقعد.
اردک پوز. [ اُ دَ ] (اِ مرکب ) ۞ نوعی از پستانداران مونوترم ۞ است که جثه اش باندازه ٔ یک خرگوش است و فکّینش بشکل منقار اردک است . در اس...
پوز سفید. [ س ِ ](اِخ ) دهی از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هندیجان . سر راه فرعی اتومبیل رو...
چاه پوز. (اِ مرکب ) قلابی باشد که بدان چیزی که بچاه افتد برآرند. (برهان ) (آنندراج ). مؤلف برهان و صاحب آنندراج ذیل این لغت نویسند: «بج...
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع . بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل . ریخت . هیأت ظاهری . صورت ظاهر کسی اعم ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.