اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

په

نویسه گردانی: PH
په . [ پ َه ْ ] (اِ صوت ) کلمه ٔ تعجب است . کلمه ٔ تحسین است بمعنی خوشا و حبذا و آن هنگام تحسین یا حیرت آمیخته بر زبان رانند و مکرر نیز گویند و آن بدل وَه است . (آنندراج ). آفرین . به . کلمه ای که در هنگام شگفتی گویند؛ په په . به به . رجوع به په په شود. || آوائی که از دهان برآرند با دم زدن : کوه ، کیه ؛په گفتن کسی را تا بوی دهن او معلوم شود. (منتهی الارب ). کهوب ؛ په کردن مست بر روی کسی . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لی په . [ پ ِ ] (اِخ ) ۞ نام کشوری آزاد و باستانی از آلمان ، عضو رایش . دارای 1215هزار گز مساحت و 165هزار تن سکنه . کرسی آن دِت مُلد.
لی په . [ پ ِ ] (اِخ ) ۞ (لا) نام نهری به آلمان نزدیک وِزل . دارای 220هزار گز درازاست و به رود رن ریزد.
په سست . [پ ِ س ِ ] (اِخ ) په سستاس (سوماتوفیلاکس ). نام مردی مقدونی از یاران اسکندر و کسی که در جنگ مالیان اسکندر را نجات داد. وی آنجا نخس...
په سوس . [ پ ِ ] (اِخ ) از شهرهای آسیای صغیر. داریوش کبیر آن را هنگام تسخیر مجدد یونیه و کاریه گشوده است . (ایران باستان ج 1 ص 651).
په پگی . [ پ َ پ َ / پ ِ ] (حامص ) ۞ حالت و چگونگی په په (پپه )، پخمگی . چلمنی . گولی . رجوع به پپه و په په شود.
په آن . [ پ ِ ] (اِخ ) ۞ در باستان شناسی یونان سرودی به افتخار آپولون رب النوع سرود جنگ و پیروزی .
په آن . [ پ ِ ] (اِخ ) (ژول ) ۞ جراح فرانسوی . مولد ماربوئه (اور - اِ - لوار) (1830 - 1898 م .).
په پیاز. [ پ ِه ْ ] (اِ مرکب ) اشکنه . پیازو (پیاز آب ) : ای دریغا گر بدی پیه و پیازپه پیازی کردمی گر نان بدی . مولوی .نقل است که وقتی خادمه ...
په تیک . [ پ ِ ] (اِخ ) ولایتی از تراکیه (آسیای صغیر). (ایران باستان ج 2 ص 1245).
در زبان کردی به معنی سنگر است
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.