اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پهن

نویسه گردانی: PHN
پهن . [ پ ِ هَِ ] (اِ) ۞ فضله ٔ اسب و استر و خر. روث . سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران . آزاله (در تداول مردم قزوین ).
- امثال :
پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و اعتبار و ارزش ندارد.
پهن پا میزند ؛ سخت بیکاره و ولگرد است . رجوع به پهن پا زدن شود.
- تخته پهن ؛ پهن خشک گسترده زیر حیوانات بارکش و سواری ده در طویله خوابیدن او را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
پهن . [ پ َ هََ ] (ص ) پهن . عریض : پر پهن آسمان راست چنان طوطیی کز هوس بچگان باز کند پر، پهن . ابوالمفاخر رازی .چون گل سوری شده گرد و پهن ل...
پهن .[ پ َ ] (ص ) فراخ . وسیع. متسع. فراخ و گشاده . (آنندراج ). مقابل تنگ : جاده ٔ پهن ؛ جاده ٔ فراخ : و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه ...
پهن . [ پ َ ] (اِخ ) (چشمه ...) رجوع به چشمه پهن در مرآت البلدان ج 4 ص 232 شود.
پهن بر. [ پ َ ب َ ] (ص مرکب ) پهن اندام . پهن تن : صیادی سگی معلم داشت ، ازین پهن بری ، باریک ساقی . (سندبادنامه چ استانبول ص 200).
پهن پا. [ پ َ ] (ص مرکب ) پهن پای . که پایی پهن دارد:رجل ٌ شرداخ القدم و شرداح ُ القدم ؛ مرد سطبر پهن پای .(منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) اشتر...
پهن تن . [ پ َ ت َ ] (ص مرکب ) پهن بر. پهن اندام . وأن : ضخمة؛ زن پهن تن . (منتهی الارب ).
پهن سر. [ پ َ س َ ] (ص مرکب ) که سری پهن دارد. افطح . (تاج المصادر بیهقی ).
نی پهن . [ ن َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین . در 5هزارگزی جنوب غربی سومار و 3هزارگزی مرز ایران و عراق برکنار رودخانه ٔ...
دو پهن. [دُ پَ]. (ص. فا.). وضعیت چیزی را گویند که از حالت دایره خارج و کمی حالت بیضوی پیدا کرده. پیچ یا مهره دو پهن شده در هم نمی پیچند و اگر هم به زو...
دره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی . بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . واقع در 32هزارگزی خاور فردوس و 6هزارگزی شمال راه مالرو ...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.