پی
نویسه گردانی:
PY
پی . (اِ) نام حرف شانزدهم از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر شانزدهم و صورت آن اینست : p
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
پی شدن . [ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قلم شدن . بریده شدن رگ عرقوب اسب یا چهارپای دیگر. رجوع به پی شود.
پی ششم . [ ی ِ ش ِ ش ُ ] (اِخ ) ۞ پاپ مسیحی از سال 1775 تا سال 1799 م . وی نخست دست باصلاحاتی زد، اما بر اثر اختلافی که با امپراطور آلمان ...
پی شناس . [ پ َ / پ ِ ش ِ ] (نف مرکب ) که اثر پای شناسد. ایزشناس . قائف . (منتهی الارب ). که ردّ پای تواند یافت . که ایز تواند بردارد.
پی گردی . [ پ َ / پ ِ گ َ ] (حامص مرکب ) ۞ عمل پی گرد. عمل گشتن پی چیزی .
پی گذار. [ پ َ / پ ِ گ ُ ] (نف مرکب ) پی گذارنده . بنیان نهنده . || قدم گذارنده . || (ن مف مرکب ) جای عبور. محل گذاشتن قدم . معبر : بساط ناصح ...
پی گارگ . (فرانسوی ، اِ) ۞ نام نوعی عقاب باشد با دم سفید.
پی گدار. [ پ َ گ ُ ] (اِخ )دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری رشخوار. کنار راه مالرو عمومی ...
پی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی کردن چیزی یا کسی یا فکری را تعقیب کردن آن . دنبال کردن آن . تعاقب کردن آن : وانچه زو درگذش...
پی کرده . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دنبال کرده . تعقیب کرده . || قلم کرده . بضربتی پی پایی بریده : چنین چند را کشت تا نیمروزچو آه...
پی یوری . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) نام رنگی که نقاشان را به کار است و آنرا از عصاره ٔ ریوند چینی گیرند. (از فرهنگ نظام ).