اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پی

نویسه گردانی: PY
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) کرّت . نوبت . بار. دفعه ۞ . مرتبه . راه . دست . مرّه : چند پی ؛ چند مرتبه و بار. (برهان ) :
ای دلبری که قرطه ٔ زنگاردار گل
از رشک چهره ٔتو قباشد هزار پی .

شمس طبسی .


ای خداوندی که با تأیید عشقت مشتری
هر زمان صد پی بذات تو تبرک میکند.

سیف اسفرنگ .


بگذار این سخن که به راز طاق او عقول
در پای اوفتند زمانی هزار پی .

سیف اسفرنگ .


خیز و گلگشت چمن کن که بمانده ست براه
چشم نرگس که تو یک پی بخرامی بر وی .

میرخسرو.


فرضشان آش پنج پی خوردن
وتروسنت قدح تهی کردن .

اوحدی .


ملازمان درش را ببوس صد پی پا
دعای من بجناب یکان یکان برسان .

سلمان ساوجی .


مرکب عزم تو از هر جا که یک پی برگرفت
آسمان صد پی همانجا روی مالد بر جبین ۞ .

سلمان ساوجی .


کاتبی صد پی گریبان چاک کردی در فراق
دامنش بگذار از کف چونکه دیر آمد بدست .

کاتبی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
پی بریدن . [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) عقر. پی زدن . پی کردن . گوشت پاشنه بریدن برای منع در رسیدن و راه رفتن . (آنندراج ). قطع کردن عصب...
خانقاه پی . [ ن َ / ن ِ پ ِ ] (اِخ ) یکی از بلوکات ناحیه ٔ راست پی در سوادکوه مازندران در شمال دوآب است . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد را...
پی نهادن . [ پ َ / پ ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قدم گذاردن . فراتر رفتن : چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سر چاه ننهاد پی . فردوسی . || ...
پی گرفتن . [ پ َ / پ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )دنبال گرفتن . در عقب رفتن . تعقیب کردن : تو به آواز چرا میرمی از شیر خداچون پی شیر نگیری و نب...
پی فشردن . [ پ َ / پ ِ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ثابت قدم بودن و استوار کردن و استوار شدن قدم . (آنندراج ).پی فشاردن . ثبات ورزیدن . پایداری کرد...
پی فکندن . [ پ َ / پ ِ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی افکندن . بنیان گذاردن . بنا نهادن . || از بن برکندن . رجوع به پی افکندن شود.
پی شمردن . [ پ َ / پ ِش ُ ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) پی شمردن کسی را؛ مراقبت اعمال او کردن . حساب عمل و کار او داشتن : بدادو دهش دل توانگر کن...
همایون پی . [ هَُ یوم ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) فرخنده پی . فرخ پی . خجسته پی . مبارک قدم : دیدن ماه نو و عید بدو فرخ بادکه همایون پی و فرخ رخ و...
وچه پی‌یر. ("و" با آوای زبر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، شوهرم.
شه پی خان . [ ش َه ْ ] (اِخ ) یا توکی . فرزند تولی خاقان که در سال 609 م . پس از پدر حکمران طوایف ترکان جنوبی گردید. وی در 615 م . هنگامی که...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.