اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیچ پیچ

نویسه گردانی: PYC PYC
پیچ پیچ . (ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن . پرپیچ . خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق . (آنندراج ). صاحب پیچ بسیار :
کمند گره داده ٔ پیچ پیچ
بجز گرد گردان نمی گشت هیچ .

نظامی .


چو میکردم این داستان را بسیچ
سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ .

نظامی .


چو برپائی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی .

نظامی .


در ناف جهان که پیچ پیچ است
بادست و چه باد هیچ هیچ است .

نظامی .


گرفتار کن را دهد پیچ پیچ
بدان تا نگردد گرفتار هیچ .

نظامی .


جهان چون مار افعی پیچ پیچ است
ترا آن به کزو در دست هیچ است .

نظامی .


کوهی از قیر پیچ پیچ شده
بر شکارافکنی بسیچ شده .

نظامی .


با من سخن تو پیچ پیچ است
نی هیچ نهی که هیچ هیچ است .

نظامی .


چه پیچیم در عالم پیچ پیچ
که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ .

نظامی .


بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای گفت هیچ .

سعدی .


وین شکم خیره سر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد بهیچ .

سعدی .


دو چشم وشکم برنگردد بهیچ
تهی بهتر این روده ٔ پیچ پیچ .

سعدی .


نه اندیشه از کس نه حاجت بهیچ
چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ .

سعدی .


فتادند در عقده ٔ پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ .

سعدی .


مرگ اینک اژدهای دمانست پیچ پیچ
لیکن چه غم ترا که بخواب خوش اندری .

سعدی .


وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگیرد بر فوات هیچ هیچ .

مولوی .


کو با شکسته نمیمانست هیچ
که نه غم بودش در آن نی پیچ پیچ .

مولوی .


مشتری خواهی بهردم پیچ پیچ
تو چه داری که فروشی هیچ هیچ .

مولوی .


ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ .

مولوی .


- زلف پیچ پیچ ؛ مرغول . مجعد. پرشکن . پرخم . دارنده ٔ پیچ و خم بسیار و مشکل .
|| نه راست و مستقیم :
میرود کودک بمکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ .

مولوی .


|| مضطرب . پیچان :
شه از گفت آن مرد دانش بسیج
فروماند بر جان خود پیچ پیچ .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خم و پیچ . [ خ َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربستان شهرستان گلپایگان . واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری گلپایگان . و دارای 1022 تن سکنه ، آ...
پیچ و تاب . [ چ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خطل . (منتهی الارب ).خم و شکن . گردش چیزی بدور خود چون موی : پیچ و تابش نور و تاب از من ببردتا بم...
پیچ و مهره . [ چ ُ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به پیچ و رجوع به مهره شود.- پیچ و مهره ٔ کاری در دست کسی بودن ؛ تمام وسائل و اسباب پی...
غلیان نی پیچ . [ غ َل ْ / غ ِل ْ ن ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی حقه که بهندی سطک خوانند. (آنندراج ). غلیانی که بجای نی کوتاه...
پیچ واپیچ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچ و واپیچ خوردن . بدین سوی و آن سوی رفتن . بهر سوی جنبان بودن . چون مار سرکوفته بخود پی...
پیچ و تاب رفتن . [ چ ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بهر سوی متمایل شدن در رفتار. رفتن نه راست .
پیچ و خم خوردن . [ چ ُ خ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) چمیدن . پیچ و تاب خوردن . جنبان شدن هر دم بسویی .
پیچ و واپیچ خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچ واپیچ خوردن . رجوع به پیچ واپیچ خوردن شود.
پیچ و تاب خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بخود پیچیدن چنانکه دردمندی . بهر سوی متمایل شدن چون مستی یا بیهشی یا مبهوتی . بی آرامی...
پیچ امین الدوله ای . [ چ ِ اَ نُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ پیچ منسوب به امین الدوله . پیچکی با گلهای معطر سفیدو خرد. رجوع...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.