اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیش

نویسه گردانی: PYŠ
پیش . (اِ) ضمه و تلفظ آن «اُ» باشد. ضم ّ (حرکت ). رفع (اِعراب ). یکی از سه حرکت حروف ، دو حرکت دیگر زبر یا فتح و زیر یا کسر است . نیز رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 55 فصل تاریخ حرکات حروف شود.
- پیش دادن ؛ مضموم خواندن . رجوع به پیش دادن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
پیش چین . (اِ مرکب ) مقابل پس چین . چیدن قبل از موعد. || (نف مرکب ) که پیش چیند. که از قبل بچیدن مبادرت ورزد. که زودتر از دیگران بکار چی...
پیش حرف . [ ح َ ] (ص مرکب ) آنکه سخنش مقدم و غالب باشد. کسی که سخنش غالب باشد : شبلی آن پیش حرف صاحب حال وآن مربعنشین صدر کمال .طالب آم...
پیش تاز. (نف مرکب ) آنکه قبل از دیگران برابر رود. آنکه بجلو تازد.طلایه . ج ، پیش تازان ؛ پیش تاز عرصه ٔ بلاغت یا شجاعت .
پیش جنگ . [ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد. (آنندراج ). آنکه در جنگ پیشی کند. آنکه در رزم ...
پیش چشم . [ ش ِ چ َ /چ ِ ] (ق مرکب ) در منظر. در مرأی . برابر دیده .
پیش پا. [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جلوی پا. برابر پا. پیش پای : گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودپیش پائی بچراغ تو ببینم چه شو...
پیش تخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت پیشین . تخت مقدم بر دیگر تختها. || پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املاء فرمودیم تا بواجبی آنر...
پیش تخت . [ ش ِ ت َ ] (اِ مرکب ) برابر تخت . مقابل تخت . برابر سریر.
پیش خری . [ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل پیش خر. || خریدن پیش از موعد.
پیش خود. [ ش ِ خَودْ / خُدْ ](اِ مرکب ) از تلقاء نفس . || پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی . گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افت...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۲۷ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.