پیش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوریدن . رجوع به پیش آوریدن شود. || به حضور آوردن . به نزدیک آوردن . به خدمت آوردن . بردن نزد...
: دگر روز بنشست بر تخت خویش
چو دیوان لشکر بیاورد پیش .
فردوسی .
هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری
گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی .
منوچهری .
خوردنیها بصحرا مغافصة پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی . (تاریخ بیهقی ). متظلمان و ارباب رجوع را بخوانید، چند تن پیش آوردند. (تاریخ بیهقی ). آچارهای بسیار از دسترشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی ). در پیش آوردن (فضل ربیع) فرمان چیست ... مثال داد که وی را پیش آرند. عبداﷲ طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیعرا پیش آورد. (تاریخ بیهقی ). هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید در پیش آوردند. (تاریخ بیهقی ). سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن . (تاریخ بیهقی ص
114).
دفتر پیش آرو بخوان حال آنک
شهره ازو شد بجهان کربلاش .
ناصرخسرو.
|| عرض کردن
: آنکه را کاین سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش .
رودکی .
|| عرضه کردن
: چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر به میان شلکا.
رودکی .
چنین است آئین گردنده دهر
گهی نوش پیش آورد گاه زهر.
فردوسی .
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آردآن لافهای کهن .
فردوسی .
به کارخویش خود نیکو نگه کن
اگر می دادخواهی ، داد پیش آر.
ناصرخسرو.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سربه سر باش و همی دار به مقدارش .
ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست .
سعدی .
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
سعدی .
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان .
سعدی .
|| نزدیک آوردن . هِوی ̍ تفجیل . (منتهی الارب )
: خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم .
خسروی .
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آورد، گاه مهر.
فردوسی .
برخیز و فراآی و قدح پرکن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری .
فرخی .
ای حجت بسیار سخن ، دفتر پیش آر
وز نوک قلم دُرّ سخنهات فروبار.
ناصرخسرو.
چون در بگشادند قرص نان جوی و نمک پیش آوردند. (قصص الانبیاء ص
99). || آغاز کردن . مبادرت ورزیدن . شروع کردن
: نفرمود کس را ز یاران خویش
که آرد یکی پای در جنگ پیش .
فردوسی .
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم .
فردوسی .
طلیعه ٔ لشکر دمادم کنید تا لشکر گاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم . (تاریخ بیهقی ).
نه دانش باشد آن کس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ .
نظامی .
|| از حد معمول جلوتر آوردن چیزی چنانکه به مجاور درآید.
-
پیش آوردن شکم ؛ کلان ساختن آن بسبب آبستنی یا فربهی . رجوع به کلمه ٔ پیش در معنی برو بالا شود.
|| حاصل آوردن . محصول دادن . نتیجه دادن :
چه چیز است کآن ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد.
فردوسی .
یکی شادی آنگه رساند بمرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد.
اسدی .
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.
مولوی .
|| ایجاد کردن
: میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی .
-
پیش آوردن پاسخ یا سخن و جز آن ؛ اظهار کردن آن . ابراز کردن آن
: چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش .
فردوسی .
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون از اندازه بیش .
اسدی (گرشاسب نامه ).
یکی بندی ام شکوه آورد پیش .
سعدی .
-
پیش آوردن چیزی را ؛ مقدم آوردن . زودتر آوردن آنرا
: که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود ازآن برترآن پایه بیش .
فردوسی .
-
پیش آوردن عذر (پوزش ) و جز آن ؛ تمهید کردن عذر (پوزش ) و غیره
: بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان به گفتار خویش آورم .
فردوسی .
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش .
فردوسی .
جنگی که تو آغازی ، صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی ، عذری که تو پیش آری .
منوچهری .
سبیط سالی بخراج خواستن آمد و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود. از وی مهلت خواست و تنگدستی پیش آورد... (مجمل التواریخ و القصص ).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی .
سعدی .
-
پیش آوردن کسی را ؛ بر سر او آوردن
: دلش پر ز اندیشه ٔشهریار
بدان تا چه پیش آردش روزگار.
فردوسی .
چه آورد پیشش بد روزگار
که چون بود با اومرا کارزار.
فردوسی .
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را آنچه کنند آرد پیش .
فرخی .
پس از چند سال آن نکوهیده کیش
قضا حالتی صعب آورد پیش .
سعدی .
افراث ؛ پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. بکع؛ پیش آوردن کسی را چیزی که ناخوش آید او را. (منتهی الارب ).
|| نصیب ساختن
: ز گنج جهان رنج پیش آورد
از آن رنج او دیگری برخورد.
فردوسی .
گر بگذرد از تو یک بدش فردا
ناچاراز آن بترت پیش آرد.
ناصرخسرو.
گهی راحت کند قسمت ، گهی رنج
گهی افلاس پیش آرد، گهی گنج .
نظامی .
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش .
سعدی .
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری .
سعدی .
|| در نظر گرفتن . توجه یافتن
: ورت آرزوی لذت حسی بشتابد
پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا.
ناصرخسرو.