اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیش کردن

نویسه گردانی: PYŠ KRDN
پیش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بجلو انداختن . راندن بجانب مقابل . راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن . بجلو راندن . راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را :
هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود
پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار.

فرخی .


و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم . (تاریخ بیهقی ).
بیامد همانگاه داننده مرد
زن و گله را پاک در پیش کرد.

شمسی (یوسف و زلیخا).


ترسم ازین پیشه که پیشت کند
رنگ پذیرنده ٔ خویشت کند.

نظامی .


باقلا بار کردنت هوس است
پیش کن خر که کار زین سپس است .

دهخدا.


|| بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی . بهم آوردن دو لنگه ٔ در. بستن دو مصراع در.بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی . بستن در یک لخت . بستن در بی استعانت چفت و قفل : آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان ).
حساب آرزوی خویش کردن
بروی دیگران در پیش کردن .

نظامی .


رقیب منا خیز و درپیش کن
تو شو نیز اندیشه ٔ خویش کن .

نظامی .


غم خسرو رقیب خویش کرده
در دل بر دو عالم پیش کرده .

نظامی .


|| تقدیم داشت . || مقدم داشتن . پیشرو و سالار کردن :
بدو گفت گودرز، پرمایه شاه
ترا پیش کرد او بدین بر سپاه .

فردوسی .


رجوع به کلمه ٔ پیش درین معنی شود. || برابر قرار دادن چون مانعی : غلام مغیرةبن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
پیش دوزی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوختن در روی جامه . مقابل پس دوزی کردن که دوختن کرانه های پارچه است در محل درزها از داخل .
پیش دهنی کردن . [ دَ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی سؤال سخن گفتن و میان سخن کسی دویدن (اصطلاح مردم جنوب خراسان ).
پیش فروش کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش فروختن . فروختن پیش از مهیا شدن و حاضر آمدن مال یاغله . بها ستدن قبل از فرا رسیدن و آماده شدن...
پیش گیری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ۞ دفع. جلوگیری کردن . مانع گشتن . منع کردن . بنگهداری برخاستن . از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی ...
پیش نویس کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن نامه ای بعنوان مسوده . مقابل پاک نویس کردن . مسوده کردن . مقابل از سواد ببیاض بردن .
دست پیش کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبادرت جستن . آغازیدن : نه خوب آمدی با دو فرزند خویش که من جنگ را کردمی دست پیش . فردوسی .پس از ...
پس و پیش کردن . [ پ َ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر جا دادن بصورتی که آنچه پیش است بعقب برند و عقب را پیش آرند. || ... مردم را برکنار ک...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.