پیل
نویسه گردانی:
PYL
پیل . (اِ) (از سانسکریت ) قسمتی از دایره .
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کام پیل . (اِخ ) ۞ حاکم نشینی است در کورس ۞ به ایالت باستیا ۞ که 760 تن سکنه دارد.
چیم پیل . (اِ) در لاهیجان به نوعی چیالک گویندو آن را در شیرکوه چمبو خوانند. (یادداشت مؤلف ).
پیل گام . (ص مرکب ) پیل قدم . دارای قدمی چون فیل : گورساق و شیرزهره ، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه ، رنگ تاز و گرگ پوی . منوچهری .ابرسیر ...
پیل گیر. (نف مرکب ) که پیل گیرد. فیل گیر. پیل گیرنده . مظفر بر فیل . که با پیل برآید و بفرمان آردش : بکشتند فرجام کارش به تیریکی آهنی کوه ...
پیل مال . (ن مف مرکب ) مالیده به پیل . مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل . که پیل در زیر پای مالیده باشد. پایمال کردن کسی را به انداختن ...
پیل مرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) ۞ مرغی که از بالای منقار او پوستی مانند خرطوم فیل آویخته است . (برهان ). دجاجه ٔ مصریه که از منقار او خرطومی ...
پیل رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) دارای رنگی چون رنگ فیل . فیلی . به لون فیل .
پیل زور. (ص مرکب ) که چون پیل نیرو و قوت دارد. قوی و نیرومند چون فیل . کنایه از مردم قوی و پرزور ازعالم گاو زور. (آنندراج ). ج ، پیل زوران ...
پیل شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) کلان شرم (زن ).