اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاب تاب

نویسه گردانی: TAB TAB
تاب تاب . (نف مرکب ) پرتوافکن ، نورافشاننده :
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
تاب و طاقت . [ ب ُ ق َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) توانائی . نیروی مقاومت .
پرآب و تاب . [ ب ُ ] (ص مرکب ) پرطنطنه . پرطمطراق . به تفصیل . با اوصاف بسیار.
پیچ و تاب . [ چ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خطل . (منتهی الارب ).خم و شکن . گردش چیزی بدور خود چون موی : پیچ و تابش نور و تاب از من ببردتا بم...
آب آهن تاب . [ ب ِ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آبی که آهن تفته در آن فروبرده باشند و در طب بکار است .
عذق بن طاب . [ ع ِ ق ُ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از خرماست . (از اقرب الموارد).
پرپیچ و تاب . [ پ ُ چ ُ] (ص مرکب ) پرپیچ و خم . که پیچ و تاب بسیار دارد.- گفتاری پرپیچ و تاب ؛ گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود.
رنگ چرک تاب . [ رَ گ ِ چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگی که بر آن چرک کم معلوم می شود مثل رنگ سیاه و سبز ماشی و طوسی . (آنندراج ) : روز س...
تاب زخمه داشتن . [ ب ِ زَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) مؤلف آنندراج گوید: لوطیان گویند فلان امروز تاب زخمه دارد؛ یعنی تاب حرکات جماع دارد....
پیچ و تاب رفتن . [ چ ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بهر سوی متمایل شدن در رفتار. رفتن نه راست .
پیچ و تاب خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بخود پیچیدن چنانکه دردمندی . بهر سوی متمایل شدن چون مستی یا بیهشی یا مبهوتی . بی آرامی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.