اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تارح

نویسه گردانی: TARḤ
تارح . [ رَ] (اِخ ) ۞ بمعنی تنبل . (قاموس کتاب مقدس ). ابن ماخور ۞ از اجداد حضرت رسول علیه السلام . (انساب سمعانی ص 4 پ ). در تورات این نام به آزر پدر حضرت ابراهیم اطلاق شده است . (قاموس الاعلام ترکی ). پدر ابراهیم خلیل علیه السلام . (منتهی الارب ). پدر ابراهیم است که با وی تا حاران مرافقت نموده در آنجا در سن دویست وپنجسالگی وفات نمود در حالیکه ابراهیم پنجاه وهفت ساله بود. (سفر پیدایش 11:31 و 32) (قاموس کتاب مقدس ). این کلمه در غالب فرهنگ ها «تارخ » ضبط شده است . مؤلف فرهنگ نظام آرد: پدر ابراهیم خلیل است . این لفظ را جهانگیری با ضم و خاء منقوطه ضبط کرده و آن را لفظ پهلوی قرار داده لیکن لفظ مذکور از عبرانی به عربی آمده و در تورات عبرانی «تارح » با فتح راء مهمله است مثل عربی ۞ ، و ایرانیهای قبل از اسلام از ابراهیم و پدرش خبر نداشتند که نامشان در پهلوی باشد،و خود حضرت ابراهیم اهل کلدان بود که زبانش آرامی ۞ برادر زبان عربی بوده . در بعضی از کتب تاریخ هم لفظ مذکور مثل ضبط جهانگیری است که باید گفت غلط یا مفرس است ۞ . حمداﷲ مستوفی آرد: دمشق از اقلیم چهارم است ... در اول ارم بن سام بن نوح بر آن زمین باغی ساخت آنراباغ ارم خواندند پس شدادبن عاد بر آن موضع عمارت فراوان افزود چنانکه بهشت و دوزخ ساخت ... پس تارح و هوآزر که پدر ابراهیم خلیل اﷲ بود و وزیر نمرود بود درآن حدود شهر دمشق بساخت . (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ص 249). جوالیقی در المعرب آرد: آزر، اسم ابی ابراهیم ، قال ابواسحاق : لیس بین الناس خلاف ان اسم ابی ابراهیم «تارح » و الذی فی القرآن یدل علی ان اسمه «آزر»... (المعرب چ قاهره صص 28- 29). ابراهیم پیغمبر که نام اصلی او «اب رام » ۞ و بعدها «ابراهام » ۞ بوده اصلاً از نژاد سامی ۞ بوده . وی را پسر «تارح » و نبیره ٔ دهم سام ۞ پسر ارشد نوح ۞ دانسته اند. (مزدیسنا تألیف محمد معین ص 96). محمد معین ، مصحح برهان قاطع در ذیل لغت «آزر» آرد: آزر ۞ در قرآن سوره ٔ «6» (الانعام ) آیه ٔ 74نام پدر ابراهیم خلیل است ، در هیچیک از مدارک قدیمه این نام برای پدر ابراهیم نیامده و نام حقیقی او «تارح » یا «تارخ » است . فرنکل ۞ بدلایلی «عازر» و «آزر» را مأخوذ از کلمه ٔ عبری دانسته گوید آن نام خادم وفادار ابراهیم بود. و نیز نویسنده ٔ مزبور در برهان قاطع ذیل لغت «ابرهام » آرد: ... پدرش [ ابرهام ] تارح از نسل سام بن نوح بود، در هفتادسالگی مبعوث گردید و با زوجه ٔ خود ساره و پدر و برادر و برادرزاده ٔ خویش لوط بحران در ملک جزیره منتقل شد و پس از مرگ پدر به ارض موعود رفت و چندی در شکیم توقف کرد و از آنجا بکنعان بازگشت و وادی حاصلخیز اردن را به لوط داد و خود در مکانی چادر زد. ساره چون عقیم بود کنیز خود هاجر مصریه را بدو تزویج کرد و اسماعیل از او متولد گردید... رجوع به تارخ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کرد...
تاره . [ ] (اِخ ) بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 157) آرد: اما «ژمکوت » در موضعی است که یعقوب و فزاری یاد کرده اند وگفته اند که در دریای آن (...
تاره . [ رَ ] (اِخ ) ۞ نهری است در قره طاغ و هرسک که از قسمت جنوب شرقی جبال قره طاغ سرچشمه گرفته ، بسوی شمال غربی و بعداً بطرف شمال ...
تارة. [ رَ ] (ع اِ) یک بار و یک مرتبه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). هنگام . یک بار. اصل آن تأرة و همزه ٔ آن برای کثرت استعمال متروک شده . ...
تأرة. [ ت َءْ رَ ] (ع اِ) تارَة. یک بار. (منتهی الارب ). همزه ٔ آن برای کثرت استعمال متروک شد. (منتهی الارب ). ج ، تِئَر. (منتهی الارب ). ر...
سه تاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به سه تا شود.
تارةً اخری . [ رَ تَن ْ اُ را ] (ع ق مرکب ) یک بار دیگر. بار دیگر: منها خلقناکم و فیهانعیدکم و منها نخرجکم تارةً اُخری . (قرآن 55/20).
تارةً بعد اخری . [ رَ تَم ْ ب َ دَ اُ را ] (ع ق مرکب ) کراراً. مکرر. چندین بار. چندین نوبت . پیاپی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.