تاره
نویسه گردانی:
TARH
تاره . [ ] (اِخ ) بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 157) آرد: اما «ژمکوت » در موضعی است که یعقوب و فزاری یاد کرده اند وگفته اند که در دریای آن (حوالی ) شهری است مسمی به «تاره »، و من اثری از این اسم در کتب هند نیافته ام .
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کرد...
تاره . [ رَ ] (اِخ ) ۞ نهری است در قره طاغ و هرسک که از قسمت جنوب شرقی جبال قره طاغ سرچشمه گرفته ، بسوی شمال غربی و بعداً بطرف شمال ...
سه تاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رجوع به سه تا شود.
تارح . [ رَ] (اِخ ) ۞ بمعنی تنبل . (قاموس کتاب مقدس ). ابن ماخور ۞ از اجداد حضرت رسول علیه السلام . (انساب سمعانی ص 4 پ ). در تورات این ...
تارة. [ رَ ] (ع اِ) یک بار و یک مرتبه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). هنگام . یک بار. اصل آن تأرة و همزه ٔ آن برای کثرت استعمال متروک شده . ...
تأرة. [ ت َءْ رَ ] (ع اِ) تارَة. یک بار. (منتهی الارب ). همزه ٔ آن برای کثرت استعمال متروک شد. (منتهی الارب ). ج ، تِئَر. (منتهی الارب ). ر...
تارةً اخری . [ رَ تَن ْ اُ را ] (ع ق مرکب ) یک بار دیگر. بار دیگر: منها خلقناکم و فیهانعیدکم و منها نخرجکم تارةً اُخری . (قرآن 55/20).
تارةً بعد اخری . [ رَ تَم ْ ب َ دَ اُ را ] (ع ق مرکب ) کراراً. مکرر. چندین بار. چندین نوبت . پیاپی .