اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تان

نویسه گردانی: TAN
تان . (ضمیر) ضمیر مخاطب و جمع مخاطب هم هست همچو: خودتان و همه تان . (برهان ) (آنندراج ). ضمیر جمع مخاطب است بمعنی شما و شما را که ملحق به اسماء و افعال میشود مثل اسبتان و گفتمتان . (فرهنگ نظام )... و ضد این «شان »است و اکثر محل بعد تان و شان «را» محذوف بود. (شرفنامه ٔ منیری ). محمّد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: پهلوی «تان » ۞ (ضمیر دوم شخص جمع) - انتهی . ضمیر متصل جمع مخاطب (شما) :
که گوید گور و آهو را که جفت آنگاه بایدتان
همی جستن که زادن تان نباشد جز به نیسانها.

ناصرخسرو.


همچو طفلان جمله تان دامن سوار
دامن خود را گرفته اسب وار.

مولوی .


|| ضمیر متصل جمعمخاطب مفعولی (شما را): این استعمال در پهلوی هم سابقه داشته : تان شرم و ننگ باد. (کارنامه ٔ اردشیر).
اگرتان ببیند چنین گل بدست
کند بر زمین تان همان گاه پست .

فردوسی .


بجایی که تان هست آبادبوم
اگر تور، اگر چین ، اگر مرز روم .

فردوسی .


من نیز از این پس تان ننمایم آزار.

منوچهری .


نک جهانتان نیست شکل هست ذات
وان جهانتان هست شکل بی ثبات .

مولوی .


|| برای شما :
درخت پشیمانی از دینه روز
در امروز باید که تان بردهد.

ناصرخسرو.


|| دویم شخص ضمیر متصل مخاطب که به آخر اسم درآمده و افاده ٔ ملکیت میکند و همیشه اسم را بسوی آن اضافه میکند یعنی آخر آن را کسره میدهد مانند کتابتان و رختتان . و چون آخر اسم «های » غیرملفوظ بود آن را حذف کرده و کسره بجای آن ایراد مینمایند مانند انگشتانتان یعنی انگشتانه ٔ شما ۞ .(ناظم الاطباء). ضمیر ملکیت و اختصاص است جمع مخاطب را: دلتان ، سرتان ، شهرتان :
گر ایدون که این داستان بشنوید
شود تان دل از جان من ناامید.

فردوسی .


اگر تیره تان شد سر از کار من
بپیچید سرتان ز گفتار من .

فردوسی .


اگر بر منوچهر تان مهر خاست
تن ایرج نامورتان کجاست .

فردوسی .


هرکس که ز دستان بیکران تان
ایمن بنشیند بداستان است .

ناصرخسرو (دیوان ص 72).


ای مردمان چرا که به اسلام ننگرید
یا تان دلیل بر خلل و بر بلا شده ست .

ناصرخسرو.


و شما را خوار و ذلیل گردانم و از شهرتان بیرون کنم . (قصص الانبیاء ص 166).
تا امان یابد به مکرم جانتان
ماند این میراث فرزندانتان .

مولوی .


لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل .

مولوی .


عمرتان بادا دراز ای ساقیان بزم جم
گرچه جام ما نشد پر می بدوران شما.

حافظ.


|| ضمیر ملکیت جمع مخاطب مفعولی (... شما را) در این صورت مضاف مفعول باشد :
کردم سر خمتان بگل و ایمن گشتم .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
تری تان تخم . [ ت ْ ت َ ] (اِخ ) ۞ پسر اردوان و یکی از فرماندهان بزرگ خشایارشا است که مخالف جنگ با یونان بود. رجوع به ایران باستان ج ...
طان . (ع ص ) جای گلناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یوم ٌ طان ٌ و ارض ٌ طانةٌ مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کثیرالطین . (مهذب الاسماء). پُر گ...
طعن . [ طَ ] (ع مص ) زدن به نیزه کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لَزّ. (منتهی الارب ). نیزه زدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). خستن . (ده...
طعن . [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طعین ، به معنی طاعون زده .
ت ان وتی . [ اَ وُ ] (اِخ ) ۞ یکی از مبلغین و دانشمندان ایرانی که برای تبلیغبه چین رفتند و کتب مقدس بودایی را بزبان چینی ترجمه نمودند....
طعن آمیز. [ طَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به سرزنش .
طعن زدن . [ طَ زَ دَ ] (مص مرکب ) سرزنش کردن . نکوهش کردن : زده کنگرش طعنها بر فلک رسیده سر تیغ او بر ملک . فردوسی .در تاریخی که میکنم سخنی...
طعن و دق . [ طَ ن ُ دَق ق / دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به دق شود : کی زنم بر آلت حق طعن و دق .مولوی...
طعن کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب کردن . سرزنش کردن . ملامت کردن . جرح . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). اغتماز. اغماز. لدغ . تلداغ . کرظ....
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.