اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تبه

نویسه گردانی: TBH
تبه . [ ت َ ب َه ْ ] (ص ) مخفف تباه باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). تباه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). و با کردن و شدن و گشتن و گردیدن ترکیب شود. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های تباه و تبه شود. || نابود. (برهان ) (ناظم الاطباء). || منهدم . ویران :
هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود و ویران ز بیداد بود.

فردوسی .


|| بد و خراب :
چو آن هفت سال تبه بگذرد
خداوند نعمت فروگسترد.

شسمی (یوسف و زلیخا).


بدانست پیغمبر نیکفال
که گبر است پیرتبه بوده حال .

(بوستان ).


|| بیمار. رنجور :
تنش را نگه کرد و آن خستگی
تبه دید خسته ز نابستگی .

فردوسی .


بنزدیک خاتون شد آن چاره گر
تبه دید بیمار او را جگر.

فردوسی .


|| ضایع شده . (برهان ). آنچه باطل باشد و چیزی که بکار نیاید. (آنندراج ). ضایع و فاسد. (ناظم الاطباء). || گوشت نرم و نازک . (برهان ) (ناظم الاطباء). تباهچه . تباهه . تبهره . گوشت نرم و نازک را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تباهچه ؛ که گوشت نرم و نازک است . (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء) :
با من چوگل شکفته باشی گه گه
گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه .

فرخی (از فرهنگ نظام ).


|| قسمت کننده . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به تباه و تباهچه و تباهه و تبهره شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تبه کار. [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) گنه کار و ضایعکار. (ناظم الاطباء). تباه کار : تبه کار را چاره باید گزیدکه آسان ترین چاره آید پدید. (گرشاسبنامه...
تبه کیش . [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) تباه کیش . رجوع به تباه کیش شود.
تبه مغز. [ ت َ ب َه ْ م َ ] (ص مرکب ) تباه مغز. سبک مغز. مخبول . دیوانه . بی خرد. سست عقل . رجوع به تباه خرد و تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود...
تبه نامی . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه نامی . رجوع به تباه نامی شود.
تبه کاری . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه کاری : زود میرند از تبه کاری چه سفیدیست در سیه کاری . مکتبی .رجوع به تباهکاری شود.
تبه شدن . [ ت َ ب َه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب )تباه شدن . هلاک شدن . تلف شدن . کشته شدن : نگه کن که ایران و توران سوارچه مایه تبه شد در این ...
تبه حالی . [ ت َ ب َه ْ ](حامص مرکب ) تباه حالی . بدحالی . به روز بلاافتادگی .
تبه پیشه . [ ت َ ب َ ه ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) ج ، تبه پیشگان . تباهکار. تبه کار. که پیشه و کارش بر تباهی و فساد باشد. که پیشه اش تباه باشد. رج...
تبه روزی . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه روزی .تیره روزی . بدبختی . رجوع به تبه روز و تباه روز شود.
تبه گشتن . [ ت َ ب َه ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه گشتن . تبه گردیدن . هلاک گشتن . کشته شدن : سیامک بدست چنان زشت دیو ۞ تبه گشت و ماند انج...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.