تحصیل . [ ت َ ] (ع مص ) غوره کردن خرمابن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || شکوفه ٔ زرد آوردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || برآوردن زر از کان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رد کردن کلام به محصول آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || گرد کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تحصیل دین ؛ جمعآوری آن . (قطر المحیط). ستاندن و جمع نمودن . (فرهنگ نظام ). تحصیل علم و چیزی ؛ بدست آوردن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کسب و اکتساب . (ناظم الاطباء). در لغت ، گردآوردن و در عرف عام گردآوردن دانشها است مطلقاً. (از کشاف اصطلاحات الفنون )
: تا در تحصیل فضل و ادب همتی بلند و رغبتی صادق نباشد... این منزلت نتوان یافت . (کلیله و دمنه ). و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه ). همت به تحصیل علم و به تبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه ).
پس از تحصیل دین از هفت مردان
پس از تنزیل وحی از هفت قُرّا.
خاقانی .
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است .
سعدی .
تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکنت . (گلستان ). || خلاصه ٔ چیزی آوردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تمییز. (تاج المصادر بیهقی ). پیدا کردن . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (فرهنگ نظام ). تمییز فلان ، آنچه را حاصل کرده است . (از قطر المحیط).
-
تحصیل حاصل ؛ کنایه از دریافت ِ دریافته بود. (انجمن آرا): این تحصیل حاصل است ؛ در مواردی که مورد طلب موجود باشد. تحصیل حاصل محال است ؛ چنانکه پر کردن ظرف پر محال است
: ما پی تحصیل یار و یار در دل بوده است
حاصل تحصیل ما تحصیل حاصل بوده است .
شبستری .
بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل .
شبستری .
گفتن دعای زلف تو تحصیل حاصل است
با خضر کس نگفت که عمرت دراز باد.
الهی .
نظیر
: کی توان کرد ظرف پُر را پُر.
سنایی .
انایی که پُر شد دگر کی پرد.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541).
|| (اصطلاح فن معمی ) در نزد اهل معمی عبارت از تحصیل حروف اسم است . رجوع به معمی و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || (اصطلاح منطق ) نزد منطقیان عبارت از قرار دادن قضیه محصله و آن قضیه ٔ حملیه است که هر یک از موضوع و محمول آن وجودی باشند و سلب نیز از آن خارج باشد یعنی هم از موضوع و هم از محمول ، خواه قضیه موجبه باشد، مانند: زید کاتب ، و خواه سالبه باشد، مانند: زید لیس بکاتب . و بنام محصله آنرا نامیده اند برای آنکه هر یک از طرفین قضیه وجودی و تحصیل شده میباشند. و بسا باشد که نام محصله را به قضیه ٔ موجبه و نام بسیطه را به قضیه ٔ سالبه تخصیص دهند. زیرا بسیط شیئی را نامند که آنرا جزئی نباشد. و حرف سلب هرچند در قضیه موجودیت دارد لکن جزء هیچیک از طرفین قضیه محسوب نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).