ترب . [ ت َ ] (اِ) حیلت و زباندانی . (صحاح الفرس ). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری . (برهان ). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ جهانگیری ). حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری . (ناظم الاطباء). حیله و زبان آوری . (انجمن آرا) (آنندراج ). زرق و حیله و مکر و گزاف و محال و تزویر و هرزه . تبند و ترکند و ترقند و تروند و دستان مترادف این اند. (شرفنامه ٔ منیری ). مکر و حیله . (فرهنگ رشیدی ). حیلت و زبان دانی . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص
28). || گردن را پیچ دادن بود بکین یا بعجب . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص
28)
: اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .
رودکی (از لغت فرس اسدی ایضاً).
|| چون شکنجه و قنج (کذا) بود در رفتن به تیزی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص
28). شکنجه و رفتار تند و شتاب . (ناظم الاطباء). || کشک سیاه که بترکی قراقروت گویند. و با را با فا تبدیل کرده ترف و ترفه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کشک سیاه باشد، و آنرا ترف نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به ترف شود.