اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ترک

نویسه گردانی: TRK
ترک . [ ت َ رَ ] (اِ) خندقی را گویند که بر دور حصار و باغ و قلعه و امثال آن بکنند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
قدرت تست باغبان ربع زمینش مزرعی
فیض بحور سبعه را ساخته گرد او ترک .
خواجه عمید لویکی (از فرهنگ جهانگیری ). || بمعنی رخنه و تراک باشد. (برهان ). رخنه و شکاف . (ناظم الاطباء). شکستگی بی انفصال در چینی و شیشه و دیوار و سقف و جز اینها و با خوردن و برداشتن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).<naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">l50k<naps/>)_<rb>- _(امثال :
کاسه ٔ آسمان ترک دارد ؛ کنایه از آن است که هیچکس و هیچ چیز، منزه و بی عیب مطلق نیست ، نظیر:
همه حمال عیب خویشتنیم
طعنه بر عیب دیگران چه زنیم .

سعدی .


و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1183 وج 4 ص 1996 شود.
- ترک خوردگی ؛ ترک و شکاف برداشتن چیزی .
- ترک خوردن ؛ شکاف و شکستگی بی انفصال برداشتن . شکافته شدن سقف یا دیوار یا ظرفی سفالین .
- ترک خورده ؛ که شکاف و ترک برداشته باشد. که شکستگی بی انفصال در آن پدید آمده باشد.
- ترک دادن ؛ شکاف دادن . شکافی بی انفصال .
- ترک دار ؛ ترک خورده . که ترک خوردگی داشته باشد چون کاسه ای یا دیواری ترک دار.
- ترک داشتن ؛ شکاف و ترک خوردگی داشتن :
در زمانه مجوی مرد درست
کاسه ٔ آسمان ترک دارد.

(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


- زهره ترک شدن ؛ کنایه ازشدت ترس و به شدت ترسیدن . ناگهان مردن بسبب بیم بسیار. از شدت ترس مردن : زهره اش ترکید و بمرد.
|| صدای رعد و هر صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید. (برهان ). تراک و صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید و صدای رعد. (ناظم الاطباء). اسم صوت از ترکیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || حلوایی که از قند و نشاسته و تخم ریحان پزند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از تر + ک (پسوند پدید آورنده ٔ اسم ازصفت ) ترحلوایی در آذربایجان . (ارمغان سال 12 شماره ٔ7 «کاف » بقلم کسروی ). و در گیلان هم معمول است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترحلوا، قسمی حلوا که آنرا از آرد برنج و زعفران و شکر کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تخم ریحان این ترک برده ست
از دلم غصه ٔ خط دلبر.

بسحاق اطعمه .


از مشک و قند و روغن و بادام و تخمکان
این رمز بر ترک بخطی تر نوشته اند.

بسحاق اطعمه .


|| مصغرتر هم هست که نقیض خشک است (برهان ). مصغرتر، نقیض خشک یعنی کمی تر. (ناظم الاطباء). || دختر بکرو دوشیزه را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). دوشیزه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). دختر دوشیزه . (انجمن آرا) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ادیب ترک . [ اَ ب ِ ت ُ ] (اِخ ) شاعری است و از ابیات او در حدائق السحر بشاهد آمده است :تمنت سلیمی اَن اموت صبابةو اَهون شی ٔ عندنا ما تمنت .و...
واژه ترک عربی است و جایگزین پارسی این دو واژه اینهاست: موکساک، موکسار (موکس از سنسکریت: موکسَ= ترک + پسوند یاتاکی (= فاعلی) «اک، ار») یوتْراک، یوتْر...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: اوسرجن ūsarjan (سنسکریت: ūtsarjana) ****فانکو آدینات 09163657861
ترک تحصیل. (اسم مصدر) از ادامۀ تحصیل دست برداشتن، از ادامۀ تحصیل انصراف دادن. توضیحات: الف. منظور از «تحصیل» در اینجا، کسب علم و دانش است. رجوع ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: اکت ازیک okat-azik (سغدی)***فانکو آدینات 09163657861
در مطالعه تاریخ از منابع مختلف، انسان گاه به مطالب جالبی بر می خورد که هم باعث تعجب است، هم گاه باعث شادی و لذت. تاریخ نویسان غربی در تمام کتاب های خو...
اسحاق ترک . [ اِ ق ِ ت ُ ] (اِخ ) رجوع به مسلمیّه شود.
تاریخ ترک . [ خ ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه ٔ تاریخ آرد: و از آن جمله تاریخ ترک است و سالهای ...
بجناک ترک . [ ب ِ ؟ ت ُ ] (اِخ ) ناحیتی است ، مشرق او حدود غوز است و جنوبش حدود برطاس و براذاس و مغربش حدود مجفری و روس و شمالش روثاست و ا...
ترک گرفتن . [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ). رها ساختن . دست بداشتن . هشتن . دست بشستن از چیزی : خوشا آن کس که پیش از مرگ میرددل و جان هرچه ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۰ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.