تعلق . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). درآویختن . (تاج المصادر بیهقی ). درآویختن به چیزی و دوست داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). پیوستگی و دوستی و محبت و دلبستگی و اتصال و ارتباط. (از ناظم الاطباء)
: در قطع تعلق از بدن راحت هاست
از خواب قیاس مرگ میباید کرد.
خواجه عبداﷲ انصاری .
چندانکه تعلق آدمی به روزی است ، اگر به روزی ده بودی ، به مقام از ملائک درگذشتی . (گلستان ).
تعلق حجابست و بی حاصلی
چو پیوندها بگسلی واصلی .
سعدی (بوستان ).
از این تعلق بیهوده تا بمن چه رسد
وز آنکه خون دلم ریخت تا به تن چه رسد.
سعدی .
و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || قرابت و خویشی و انتساب . || علاقه ٔ تجارتی و معامله و علاقه ٔ شغلی و علاقه ٔ ملکی . || عهده و تصرف و ملک و مال و تملک و مالکیت . (ناظم الاطباء). || به اندک چیزی قناعت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اصطلاح نحو) نسبت فعل به سوی غیرفاعل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح کلام ) در اصطلاح متکلمان ، نسبتی است ، بین عالم و معلوم . (کشاف اصطلاحات الفنون ).