تفیل
نویسه گردانی:
TFYL
تفیل . [ ت َ ف َی ْ ی ُ ] (ع مص ) بنهایت رسیدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اکتهال نبات . (اقرب الموارد). || زیاده را فزون شدن جوانی . || فربه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد. || ضعیف شدن و خطا کردن رای کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضعیف شدن رای کسی . (از اقرب الموارد). || بر فیل نشستن . فیل سواری : و ان عشت تفیلت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن عامربن واثلة الکنانی . یکی از شجعان و از سرشناسان قوم خود بود. وی با پدر خویش و ابن الاشعث در شورش بر حجاج دست...
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن عمروبن طریف بن العاص الدوسی الازدی ، ملقب به ذوالنور. صحابی و از اشرف عرب به جاهلیت و اسلام و مردی شاعر و غ...
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن عوف غنوی ، ملقب به مجبر. از شعرای جاهلیت . اصمعی گوید: وی دروصف خیل قوی باشد. مرزبانی در الموشح گوید: خبر داد...
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. فارس قُرزُل . از مردان عرب و اسیرکننده ٔ معبدبن زرارة سید مضر در یو...
طفیل /tofeyl/ ۱. [مجاز] کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است: ◻︎ سر خیل توفی و جمله خیلند / مقصود توفی همه طفیلند (نظامی۳: ۳۵۶). ۲. ...
ام طفیل . [ اُم ْ م ِ طُ ف َ ] (ع اِ مرکب ) زن شیرده . زن مرضعه . (از المرصع).
اِبْنِ طُفِیْل، ابوبکر محمد بن عبدالملک بن محمد بن محمد قبسى (د 581ق/1185م)، طبیب، فیلسوف، شاعر، وزیر و فقیه اندلسى. تاریخ و محل تولد و...
ابن طفیل . [ اِ ن ُ طُ ف َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عبدالملک بن طفیل قیسی اندلسی . یکی از مشاهیر حکمای عرب اسپانیا. ظاهراً در اوائل مائه ٔ ششم ...
طفیل الخیل . [ طُ ف َ لُل ْ خ َ ] (اِخ ) پدر بطنی از اعصر. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 300 شود.
طفیل بجادی . [ طُ ف َ ل ِ ب ِ ] (اِخ ) شاعری است .