تکلیف . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی از کسی درخواستن که در آن رنج بود. (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی از کسی خواستن که او را از آن رنج رسد. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زیاده از اندازه ٔ طاقت کار فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). کسی را در رنج انداختن . (غیاث اللغات ). ارتکاب هر کاری که فوق طاقت باشد. (ناظم الاطباء). الزام الکلفة علی المخاطب . (تعریفات جرجانی ). فزون از توان کار فرمودن کسی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: مرا چون خرد بند تکلیف سازد
ز بند خرد در هوا می گریزم .
خاقانی .
اگر در تقویم او زیادت تکلفی و تکلیفی رود بشکند و باطل گردد. (سندبادنامه ص
46). دست از ارهاق و تکلیف او بداشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
360). || (اِ) امر و نهی خدای مر بنده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حق و فرض و کاری که باید بجای آورده شود و واجب بود. ج ، تکالیف . (ناظم الاطباء)
: زانکه محسوس است ما را اختیار
خوب می آید بر او تکلیف کار.
مولوی .
|| زحمت و سختی و دشواری و تصدیع و رنج و عذاب و اذیت و ستم و کار پرمشقت . (ناظم الاطباء). || فارسیان بمعنی مطلق کار فرمودن با لفظ کردن ، استعمال نمایند پس تکلیفات شرعیه بنا بر مشهور از این قسم باشد. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). وظیفه . دستور. فرمان
: تکلیف تو به هر که در ایام گل کند
۞ خونش بخاک ریز که از اهل بدعت است .
صائب (از آنندراج ).