تکلیف
نویسه گردانی:
TKLYF
تکلیف: آنچه کسی باید از دید اخلاقی، قانونی یا عرفی برای دیگری یا برای خودش انجام دهد که یا خود پذیرفته انجام دهد یا قانون و یا عرف برای او تعیین کرده است. همتای پارسی واژه ی عربی تکلیف، اینهاست: هَرگ harg (پهلوی)، رَستاد rastAd (دری)، آستوگ Astug (اوستایی: AstugAtu)، کاریا kAryA (سنسکریت).*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تکلیف . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی از کسی درخواستن که در آن رنج بود. (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی از کسی خواستن که او را از آن رنج ر...
تکلیف کش . [ ت َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زحمت کش . فرمانبردار. که رنج وسختی تحمل کند. که زحمت کشد و رنج برد : بدهم این زر را بدین تکلیف کش ت...
انجام دادن کاری بدون دقت کافی و تنها برای از سر خود باز کردن آن. (فرهنگ بزرگ سخن) همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: ابداز هرگ abdāze (مانوی) هر...
تکلیف شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، بحد بلوغ رسیدن . بحد تکلیف رسیدن . بالغ گردیدن . خود را شناختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا...
تکلیف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان کاری دادن و حکم به اجرای امری کردن و زحمت دادن . (ناظم الاطباء) : شار را با تخت بند پیش خوی...
تکلیف مالایطاق . [ ت َ ف ِ ی ُ ] (ترکیب وصفی ) آنچه که از آن عاجزآیند. (انجمن آرا). تکلیفی که بدان تاب نتوان آورد.(یادداشت بخط مرحوم دهخد...