تمام
نویسه گردانی:
TMAM
تمام . [ ت َ / ت ِ ] (ع ص ) بدر تمام ، ماه تمام . (منتهی الارب ). ماه پر و کامل . یقال : بدر تَمام و بدر تِمام . (ناظم الاطباء). || (اِ) تمام خلقت . یقال : ولدته امه لتمام و کذلک ولد المولود لتمام ؛ یعنی نه ماهه زاد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ولد الولد لتمام الحمل ؛ زائیده آن کودک (را) در حالتی که ماه آن کامل بود: والقت المراءة الولد لغیر تمام ؛ بچه انداخت آن زن از جهت آنکه ماه وی کامل نبود... (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ظل تمام . [ظِل ْ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ خط مماس با دایره که متمم زاویه باشد.
تمام دان .[ ت َ ] (نف مرکب ) دانای کامل . تمام خرد : بود از ندمای شه جوانی در هر هنری تمام دانی . نظامی .رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شو...
تمام مرد. [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) مردی کامل . که همه ٔ صفات مردی را دارد : بونصر از آن شگفت ماند و گفت تمام مرد است این مهتر. (تاریخ بیهقی ...
تمام جیب . [ ت َ ج َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام جیب آن است که اگر بر وی افزائی راست شود با جیب بزرگ . (التفهیم مصحح ...
تمام خرد. [ ت َ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) دانای کامل . پرخرد. که خردش کامل و بی نقص باشد : و هر مرد که بر این جمله باشد... آن مرد را فاضل و کامل ...
تمام خلقت . [ ت َ خ ِ ق َ ] (ص مرکب ) که نقصی در اندام ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): مطرهف ؛ مرد تمام خلقت و نیکو اندام . تمم ؛ تمیم ت...
تمام اجزا. [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) کامل ودرست . (ناظم الاطباء). کامل و بی قصور. (غیاث اللغات ). کامل و بی نقصان . تمام عیار. (آنندراج ) : کوشش بی ...
تمام قوس . [ ت َ ق َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام قوس آن بود که با وی جمله کنی چهاریک دایره شود. و از بهر این هرگاه ...
تمام بالا. [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه قدی موزون دارد. رشیق . رشیقه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسبکرار؛ تمام بالا شدن دختر. (منتهی الارب ). رجو...