تنوره . [ ت َ رَ
/ رِ ] (اِ) سلاحی باشد مانند جوشن ، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی )(از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان مانند جوشن لکن غیبه های دراز دارد. (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از پوشش که روز جنگ پوشند و آن مانند جوشن باشد. (غیاث اللغات )
: تنوره ز تفتیدن
۞ آفتاب
به سوزندگی چون تنوری به تاب .
نظامی .
|| پوستی باشد که قلندران مانند لنگی بر میان بندند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن را برک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )
: و کان [ محمد العریان ] من اولیاء اﷲ تعالی قائماً علی قدم التجردیلبس تنورة و هو ثوب یستر من سرته الی اسفل . (ابن بطوطه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تنوره ای بمیان بر سر تنوره صدا
سفیدمهره گرفت و ره قلندر زد.
ذوقی اردستانی (از انجمن آرا).
|| تنور آتش . (شرفنامه ٔ منیری ). تنور. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). منقل . (غیاث اللغات )
: دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ
جگر معلق بریان و سل ّ پوده کباب .
طیان (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کباب از تنوره
۞ برآویخته
۞ چو خونین ورقهای جوشن وران .
منوچهری .
درخورد تنور و تنوره باشد
شاخی که در او برگ و بر نباشد.
ناصرخسرو.
چون تنوره
۞ به زیر این طارم
همه آتش دمان و آتش دم .
k05l)_<rb> <p ssalc="rohtua">سنائی (از فرهنگ جهانگیری ).<p/><rb>تنوره گویی انباری است ، پر لعل بدخشانی <rb>بجز شاه بدخشان را، ز لعل انبار کی باشد؟<rb> <p ssalc="rohtua">ادیب صابر.<p/><rb>شیخ بفرمود تا آن تنگ عود را به یکبار در آن تنوره نهادند. (اسرار التوحید ص <naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">48<naps/>).<rb>دل اعدات در تنوره ٔ غم <rb>چون به خاکستر اندرون کوماج .<rb> <p ssalc="rohtua">سوزنی .<p/><rb>شکل تنوره چون قفس ، طاوس وزاغش همنفس <rb>چون ذروه ٔ افلاک بس ، مریخ و کیوان بین در او.<rb> <p ssalc="rohtua">خاقانی .<p/><rb>جام و تنوره بین بهم ، باغ وسرای زندگی <rb>زآتش و می بهارو گل زاده برای زندگی .<rb> <p ssalc="rohtua">خاقانی .<p/><rb> || لوله ای که برای تیز کردن آتش بالای آتش خانه ٔ سماور و مانند آن نهند. دودکش بلند برای کوره و مانندآن . هر لوله مانندی که از آن حرارت یا بخار بررود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). || در عبارت زیر از بیهقی ظاهراً بمعنی مدخل حصار قلعه که تنوره شکل است آمده است _(: ... که آن دلیران شیران در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اﷲ اگر دل دارید به تنوره ٔ قلعت بباید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
473). || گَوی که در پهلوی آسیا سازند تا آب از سوراخ آن بر پره های چرخ آسیا خورد و آسیا بگردش درآید. (برهان ) (ناظم الاطباء). گَوی است که در جنب آسیا بسازند و چون آب به تندی در آن گو بریزد به پره های آسیا میخورد و آسیا را به گردش درآرد. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج )
: از حسامت برای دانه ٔ سر
آسیا گشته در تنوره ٔ خون .
ظهوری (از آنندراج ).
آغاز عاشقی دم ازانجام می زند
این آسیا تنوره ٔ خود را تنور کرد.
تأثیر (از آنندراج ).
رجوع به تنوره ٔ آسیا شود.
|| (اصطلاح تشریح ) مجموع استخوانهای بدن بغیر از اطراف و گردن و کله . (از ناظم الاطباء). رجوع به تنوره ٔ تن و تنور تن شود. || حلقه زدن مردم را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی )... بنابراین حلقه را تنوره گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به تنوره زدن شود. || چرخ زدن . (برهان ) (غیاث اللغات ) گردگشتن و چرخ زدن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چرخش . (ناظم الاطباء).