اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

توأم

نویسه گردانی: TWʼM
توأم . [ ت َ ءَ ] (ع اِ) (از «ت ٔم » یا «ؤم »)بچه ٔ هم شکم . بچه ٔ دوگانه . (دهار). هم شکم . (زمخشری ) (ملخص اللغات حسن خطیب ) (مهذب الاسماء). یکی از دو تن که به یک شکم زاده شده اند. همزاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همزاد، دو باشد یا زائد از آن ، نر باشد یا ماده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همزاد و حملی ، دو باشد و یا زیادتر و نر باشد یا ماده . ج ، توائم ، توآم . (ناظم الاطباء). آن یک بچه که با بچه ٔ دیگر از یک حمل زن پیدا شده باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، توائم ، توآم . (منتهی الارب ) : ... به عصیان مبتلی گردد که بطن و فرج توأمند. (گلستان ).
در روزگار عدل تو شاید که عاقلان
گویند بره با بچه ٔگرگ توأم است .

ابن یمین .


رجوع به اقرب الموارد و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || نزد بلغاء نام تشریع است و نیز آنرا توشیح نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || به شعر ذوقافیتین نیز اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || دوم تیر قمار یا تیری از تیرهای قمار. (منتهی الارب ). دویم تیر قمار. (ناظم الاطباء). نام تیری است از ده تیر قمار که عرب بدان بازی کنند. (آنندراج ). اصلُه وَوْأم . (منتهی الارب ). دوم تیر که بدان قمار کنند. (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
توأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب ). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد : مردمان از توأم به جوزا ت...
توأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) قبیله ای از حبش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تو ام. {ت اَم}. تو+ حالت متکلم وحده مصدر مفروض اَستَن. /////////////////////////////////////// کُشته چاهِ زَنَخدانِ تواَم کز هَر طَرَف صَد هِزارَش گَر...
توأم شدن . [ ت َ / تُو ءَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متصل و مخلوط و یکی شدن . آمیخته شدن . امتزاج .
توأم شرقی . [ ت َ ءَ م ِ ش َ ] (اِخ ) یکی از توأمان که به سمت شرقی جای دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توأمان (جوزا) و ماده ٔ ...
توأم غربی . [ ت َ ءَ م ِ غ َ ] (اِخ ) یکی از توأمان که به سمت غربی جای دارد. رجوع به ماده ٔ قبل و توأمان شود.
توأم کردن . [ ت َ / تُو ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متصل و یکی کردن . آمیخته کردن . ممزوج و مخلوط کردن چیزی را با چیز دیگر.
بادام توأم . [ م ِ ت َ / تُو اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )بادام دومغز. رجوع به بادام دومغز شود : فلک از رشک نگذارد بحال خود دو همدم رابسنگ ...
ز باغ توام . [ زِ غ ِ ت ُ اَ ] (جمله ) از کنایات است . یعنی آفریده ٔ توام . (شرفنامه ٔ منیری ).
توآم . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ توأم . (ناظم الاطباء) (اقرب ال-م-وارد). رج__وع ب-ه تواءَم شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.