توأم
نویسه گردانی:
TWʼM
توأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب ). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد : مردمان از توأم به جوزا تعبیر کنند لیکن حسین بن یونس حاسب در کتاب خود که «هیئة الصور الفلکیة» نام دارد گوید مردم در این تعبیر بخطا رفته اند، چه جوزا صورت «جبار» است در زمره ٔ صور جنوبی و قدم راست توأم بعض ستاره های جبار است که برتاج اوست و گوید توأم بر خط وسطالسماء [ صورت ] دوجسد است به دو سر بیکدیگر چسبیده ، هر یک را دستی و پائی است و دو سر آن صورت ، بر سوی مشرق است و دو پای آن ، بر سوی مغرب و ذراع شامی ، آن دو سر بود و دست راست آن که از سوی شمال است ذراع یمانی است و آن ستاره از ذراع یمانی که روشن است شعری غمیصاست و دست راست توأم به توابع کشیده بود. (صبح الاعشی ج 2 ص 152).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
توأم . [ ت َ ءَ ] (ع اِ) (از «ت ٔم » یا «ؤم »)بچه ٔ هم شکم . بچه ٔ دوگانه . (دهار). هم شکم . (زمخشری ) (ملخص اللغات حسن خطیب ) (مهذب الاسماء). ...
توأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) قبیله ای از حبش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تو ام. {ت اَم}. تو+ حالت متکلم وحده مصدر مفروض اَستَن. /////////////////////////////////////// کُشته چاهِ زَنَخدانِ تواَم کز هَر طَرَف صَد هِزارَش گَر...
توأم شدن . [ ت َ / تُو ءَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متصل و مخلوط و یکی شدن . آمیخته شدن . امتزاج .
توأم شرقی . [ ت َ ءَ م ِ ش َ ] (اِخ ) یکی از توأمان که به سمت شرقی جای دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توأمان (جوزا) و ماده ٔ ...
توأم غربی . [ ت َ ءَ م ِ غ َ ] (اِخ ) یکی از توأمان که به سمت غربی جای دارد. رجوع به ماده ٔ قبل و توأمان شود.
توأم کردن . [ ت َ / تُو ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متصل و یکی کردن . آمیخته کردن . ممزوج و مخلوط کردن چیزی را با چیز دیگر.
بادام توأم . [ م ِ ت َ / تُو اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )بادام دومغز. رجوع به بادام دومغز شود : فلک از رشک نگذارد بحال خود دو همدم رابسنگ ...
ز باغ توام . [ زِ غ ِ ت ُ اَ ] (جمله ) از کنایات است . یعنی آفریده ٔ توام . (شرفنامه ٔ منیری ).
توآم . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ توأم . (ناظم الاطباء) (اقرب ال-م-وارد). رج__وع ب-ه تواءَم شود.