اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثوار

نویسه گردانی: ṮWʼR
ثوار. [ ث ِ ] (ع مص ) مُثاورة. برجهیدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ثوار. [ ث َوْ وا ] (ع ص ، اِ) گاوبان .
سوار.[ س َ ] (ص ، اِ) در قدیم «سوار» ۞ [ رجوع شود به اسواره ، اسوبار ]، کردی «سوار» ۞ ، افغانی «اسپر، اسور» ۞ ، بلوچی «سوار» ۞ (اشتقاق الل...
سوار. [ س َوْ وا ] (ع ص ) عربده گر و آنکه در سر او شراب زود اثر کند و مست گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). عربده کننده . (مهذب الاسماء). || سخن...
سوار. [ س ُ ] (ع اِ) تیزی و حدت شراب . || تیزی هر چیز. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سوار. [ س ِ ] (ع اِ) یاره و آن زیوری است که به هندی کنگن گویند. ج ، اَسوِرَه . جج ، اساوره . (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، اسوره . دست رنجن...
سوار. [ س ِ ] (ع مص ) رجوع به مساورة شود.
سوار. [ س َوْ وا ] (اِخ ) ابن حمدون قیسی مجاری مردی جنگی و آشنا به ادب بود. بسال 276 هَ . ق . در اندلس در ناحیت راجله قیام کرد و گروهی د...
صوار. [ ص ِ ] (ع اِ) گله ٔ ماده گاوان . صیران . (منتهی الارب ). القطیع من البقر. (اقرب الموارد). رجوع به صُوار شود. || بوی خوش . (منتهی الارب...
صوار. [ ص ُ ] (ع اِ) گله ٔ گاوان . || بوی خوش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صوار. [ ص َوْ وا ] (ع ص ) عصفور صوار؛ گنجشک گویا و جواب ده ، یعنی هرگاه بخوانی او را جواب دهد. (منتهی الارب ). گنجشک که چون بخوانند او را پ...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.