اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چشم

نویسه گردانی: CŠM
چشم . [ چ َ / چ ِ ش ُ ] (اِ) دانه ٔ سیاهی باشد لغزنده که آنرا در داروهای چشم بکار برند و چون بپزند و خشک سازند بعد از آن صلایه کرده بر هر جراحت که پاشند نیک شود، خصوصاً بر جرحت آلت تناسل و جراحتی که مادرزاد باشد ۞ و باین معنی بضم ثانی هم بنظر آمده است . (برهان ) ۞ . بمعنی دارویی که بکار چشم آید و آن را «چاکسو» نیز خوانند. (آنندراج ). دانه ٔ سیاه که آنرا «چاکسو» گویند. (غیاث ). داروئی که چاکسو گویند. (ناظم لااطباء). داروی چشم . جاکشو. چاکشو. چشام . تشمیزج . چِشُم . (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ) :
مرا داد از توتیا نفع بیش
بچشم من انداخت چون چشم خویش .

وحید (در تعریف کحال ، از آنندراج ).


رجوع به چاکسو و چشام شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
چشم فسای . [ چ َ / چ ِ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) بمعنی افسونگر چشم زخم باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).کسی که افسون چشم زخم کند. (فرهنگ نظام ). چشم...
چشم کرده . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افسون شده و چشم زخم رسیده .(ناظم الاطباء). رجوع به چشم کردگی و چشم کردن شود.
چشم گاو. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (اِ مرکب ) نام گل گاوچشم است که بعربی «عین البقر» خوانند. (برهان ). نام گلی است که آن را گاوچشم نیز گویند. (ان...
چشم غله . [ چ َ / چ ِ غ ُ ل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) چشم آغول . چشم آغیل .چشم غره . نگاه خشم آلود. || تهدید. تخویف .رجوع به چشم آغول و چشم ...
چشم عقل . [ چ َ / چ ِ م ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دیده ٔ عقل . چشم خرد. دیده ٔ باطن . چشم دل : به چشم عقل درین رهگذار پرآشوب جهان و ک...
چشم شویی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) شست وشوی دادن چشم با آب یا داروی مایع. شستن چشم . رجوع به چشم شوی شود. || (اِ مرکب ) در تداول عوام...
چشم شوخ . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم گستاخ . دیده ٔ شوخ . چشم بی حیا. چشم سفید : ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم ش...
چشم شوری . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) شورچشمی . شورچشم بودن .چشم شور داشتن . چشم زخم زنی . رجوع به چشم شور شود. || در لهجه ٔ عامیانه ، بمعنی ...
چشم شور. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج ). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام ). چشمی که بشو...
چشم شدن . [ چ َ / چ ِش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ظاهر شدن و روشن گشتن ومنکشف گردیدن باشد. (برهان ). کنایه از ظاهر و منکشف شدن . (آنندراج ). ...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۳۶ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.