اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چهره

نویسه گردانی: CHRH
چهره . ۞ [ چ ُ / چ ِ رَ / رِ ] (اِ) پسر ساده ٔ امرد. (برهان ). غلام و پسر ساده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ۞ نوکر. ملازم . وبه این معنی هندی است . (از برهان ). ملازم امرد و نوکر. (ناظم الاطباء) : خواجه نظام الملک در بیرون بارگاه سلطان ملکشاه چهره ٔ حسن (حسن صباح ) را که اوراق مذکور در دست داشت گفت که این اوراق به من (خواجه نظام الملک ) نمای تا ببینم که چگونه دفتری مرتب ساخته است و چهره را از التماس خواجه حیا مانع آمد دفتر به دستش داد و نظام الملک در آن اوراق نگریست و برتنقیح و تهذیب آن وقوع (وقوف ) یافت و آن را بر زمین زد چنانکه از هم فروریخت و گفت مهملی چند در این دفتر نوشته شده است و چهره آن اوراق را بی ملاحظه ٔ ترتیب فراهم آورد. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 صص 464- 463). و چهره ٔ خود را گفت تا بچهره ٔ حسن دوستی کند. تذکره ٔ دولتشاه (ذیل ترجمه ٔ شاهفور) :
چهره ای دیدم وآهنگ تماشا کردم
غمزه اش رهزن جان بود نمیدانستم .

اشرف (آنندراج ).


|| غلامباره . آنکه با جوانان درآمیزد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تاریک چهره . [ چ ِ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) سیه روی مانند شب . (ناظم الاطباء).
چهره پرداز. [ چ ِ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) پردازنده ٔ چهره .چهره آرا. رخ پرداز. رخساز. مصوِّر. (غیاث اللغات ). مصور و صورتگر را گویند. رنگ آمیزنده ....
چهره نویسی . [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل چهره نویس . ثبت کردن نام غلامان سپاهی : نایبی از جانب مشارالیه (یعنی لشکرنویس ) به اتفا...
چهره گشای . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب ) چهره گشا. آنکه چهره گشاید. که روی باز کند که رخسار گشاده سازد. که پرده از رخ بیکسو زند : اندرین ...
چهره گشائی . [ چ ِ رَ / رِگ ُ ] (حامص مرکب ) عمل چهره گشا. نقاشی و مصوری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و بقلم زبان صور معانی ...
چهره گشادن . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رخ نمودن . از پرده برآمدن . صورت خود را بی حجاب آشکار ساختن . جلوه کردن . آشکار شدن . نمودار شدن...
چهره گشاده . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجلو. برقع برافکنده . روی گشاده : سپر ماه چهره گشاده ٔ قلم قدرت اوست ، و تیغ آفتاب از می...
چهره ساختن . [ چ ِ رَ/ رِ ت َ ] (مص مرکب ) صورت کشیدن . نقاشی کردن . صورتگری کردن . چهره پرداختن . رخسازی کردن . منظره ساختن . || روبرو کردن...
چهره شکستن . [ چ ِ رَ / رِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ شکستن .(آنندراج ). کم رنگ کردن . (ناظم الاطباء) : ز بسکه دارم از آن چشم بی سرانجامی ...
چهره پردازی . [ چ ِ رَ / رِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل چهره پرداز. رخسازی . صورت سازی . ساختن و پرداختن چهره ٔ اشخاص و چیزها. مصوری . صورتگری . نقاشی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.