گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حبیب نویسه گردانی: ḤBYB حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) و حبیب اﷲ،لقبی از القاب رسول اکرم صلوات اﷲ علیه : ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازندچو از خلیل و حبیب اهل شام و اهل حجاز. سوزنی .و رجوع به تذکرة الاولیاء ج 2 ص 300 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه واژه معنی حبیب حبیب . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) دوست . (ترجمان جرجانی ). محبوب . محب . دوستدار. دوستگان . مقابل بغیض . ج ، احباب ، احباء،احبه : الکاسب حبیب اﷲ؛ کاسب حب... حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) صاحب قاموس آرد: نام سی وپنج تن از صحابه و جماعتی از محدثان است . حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) شخصی خوش صحبت است ، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، ... حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) محدث است . سفیان از او روایت کند و او از سعیدبن جبیر. رجوع به تاریخ بیهق ص 205 شود. حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) مولای اسیدبن أخنس . ابن ابی حاتم گوید: از پدرش روایت دارد. و من او را نشناسم . (لسان المیزان ج 2 ص 174). حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) حبیب اﷲ. از شاگردان محمدرضا سهیلی بود. در عنفوان جوانی جاده ٔ عدم پیمود:ببرد دل ز کفم دوش مجلس آرائی سهی قدی سمن اندام ... حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) شهری از اعمال حلب است که آن را بطنان حبیب نیز گویند. رجوع به بطنان حبیب شود. (معجم البلدان ). حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) یکی از چشمه های رود سلطانیه است ، و در آن جلگه بهترین آب از این چشمه جاری است . (مرآت البلدان ج 4 ص 233)... حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) (درب ...) کوچه ای به بغداد بود که به نهر معلی گذرد. چند تن از محدثان به نام حبیبی بدان منسوب اند. (معجم البلدان ). حبیب حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خیران . بخش مرکزی شهرستان شوشتر 66 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر کنارراه مسجدسلیمان به اهواز. دشت گرمسیر ما... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳۴ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود