اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثن

نویسه گردانی: ḤṮN
حثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید :
انا نزعنا من مجالس نخلة
فنجیز من حثن بیاض مثلماً.
نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد.
قیس بن العیزارة هذلی گفته است :
و قال نساء لو قتلت لسائنا
سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع
رجال و نسوان باکناف رایة
الی حثن تلک الدموع الدوافع.
و نیز گوید:
اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه
تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ
و کاد یوالینا و لسنا بارضهم
قبائل من فهم و افضی و ثابُر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۹ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدولی . رجوع به حسن ارومی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمود عدنی . شاعر است . احوال و شعر او در دررالکامنة (ج 2 ص 45) آمده است .
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمود مقدسی . رجوع به حسن لدی شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن مرتضی بن احمد. رجوع به حسن یزدی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مرتضی کاظمی . رجوع به حسن اسدی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مسعود مغربی ابوالوفاء. رجوع به حسن یوسی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مسلم مسلمی مصری . از مجاهدان ضد فرنگ در مغرب بود و برای او و پدرش کرامات نقل کنند و در 764 هَ . ق . درگذشت . (د...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بغدادی . رجوع به نقشبندی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مطهربن محمد یمنی . رجوع به حسن جرموزی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مظفر نیشابوری . رجوع به حسن نیشابوری شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.