اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثن

نویسه گردانی: ḤṮN
حثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید :
انا نزعنا من مجالس نخلة
فنجیز من حثن بیاض مثلماً.
نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد.
قیس بن العیزارة هذلی گفته است :
و قال نساء لو قتلت لسائنا
سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع
رجال و نسوان باکناف رایة
الی حثن تلک الدموع الدوافع.
و نیز گوید:
اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه
تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ
و کاد یوالینا و لسنا بارضهم
قبائل من فهم و افضی و ثابُر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۷ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن واقد. برادر عبداﷲبن واقد. وی را تفسیری است بر قرآن . (ذریعه ج 4 ص 271 بنقل از ابن الندیم ).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن وفادار قمی . امام در لغت و استاد شیخ منتخب الدین بن بابویه قمی است . وی او را در فهرست خویش معرفی کرده است . ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن وکیع. رجوع به حسن تنیسی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن وهب بن سعیدبن عمروبن حصین کاتب بغداد. معروف به ابن وهب ، عهده دار دیوان رسائل معتمد عباسی بودو در 280 هَ . ق ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن وهب بن محمدبن علی . رجوع به حسن دمشقی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن هارون . یکی از کتّاب خلفای عباسی در دوره ٔ آل بویه . رجوع به الاوراق صولی ، ص 257 و فهرست تجارب الامم شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن هانی بن عبدالاول بن صباح حکمی بغدادی درگذشته ٔ 196 هَ . ق . رجوع به ابونواس و هدیةالعارفین ج 1 ص 265 شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن محفوظ حصری . رجوع به حسن ربعی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن عبدالسید ادفوی دشناوی . به قاهره آمد و موسیقی را نیکو میدانست .و در پایان عمر زاهد گردید. (دررالکامنة ج 2 ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲ شیعی . رجوع به حسن یمنی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.