اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثن

نویسه گردانی: ḤṮN
حثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید :
انا نزعنا من مجالس نخلة
فنجیز من حثن بیاض مثلماً.
نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد.
قیس بن العیزارة هذلی گفته است :
و قال نساء لو قتلت لسائنا
سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع
رجال و نسوان باکناف رایة
الی حثن تلک الدموع الدوافع.
و نیز گوید:
اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه
تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ
و کاد یوالینا و لسنا بارضهم
قبائل من فهم و افضی و ثابُر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۶ ثانیه
حسن . [ ح َس َ ] (اِخ ) ابن معروف . رجوع به حسن کورک زاده شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن ممش مناستری . رجوع به حسن فؤاد شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن منزول . رجوع به حسن بن محمدبن منزول شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن منصوربن محمودبن عبدالعزیز اوزجندی . رجوع به حسن قاضیخان شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن منصوربن محمدمبارک شواق اسنائی (632 - 706 هَ . ق .). به تهمت شیعیگری محاکمه شد و توبه کرد و تبری جست و به قاه...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن موسی بن سالم حناط کوفی . از امام صادق روایت دارد. او راست : کتاب الاصل . (ذریعه ج 2 ص 146 بنقل از فهرست شیخ طوس...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن موسی بغدادی . رجوع به حسن بغدادی شود.
حسن .[ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن موسی الخشاب محدث است . او راست :کتاب الانبیاء و جز آن . (ذریعه ج 2 ص 355 و ج 6 ص 250).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن موسی کرد. رجوع به حسن بانی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن موسی نصبی . درگذشته ٔ 250 هَ . ق . در دربار متوکل عباسی بود و کتاب «الاغانی علی حروف المعجم » را برای او تألیف ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.