حجاز
نویسه گردانی:
ḤJAZ
حجاز. [ ح ِ ] (ع اِ) هرچه بدان میان بندند وقت برچیدن دامن . (منتهی الارب ). || ریسمانی که بپای و کمر شتر بندند تا علاج زخم او کرده شود. هر ریسمانی که جامه را بدان بالا بندند. || آن رسن که سپل شتر بدان بر میان بندند. (منتهی الارب ). آن رسن که زانوی شتر بدان با میان بندند. (مهذب الاسماء). || حدفاصل میان دو چیز. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
حجاز. [ ح ِ ] ۞ (اِخ ) سرزمین معروف . مکة و مدینة و طائف و روستاهای آنها. و از آنروی بدین ناحیت حجاز گویند که حاجز و فاصل و حائل است میان ...
حجاز. [ ح ِ ] (اِخ ) نام پرده ای از دوازده پرده ٔ موسیقی . یکی از دوازده مقام موسیقی .و گفته اند که آن از زنگوله خیزد. نام پرده ٔ سرود و به ...
حجاز. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن المر. چنانکه در حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 140 آمده است . رجوع به حجازبن ابجر شود.
حجاز /hejāz/ ۱. گوشهای در دستگاه شور. ۲. [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی؛ حجازی؛ حجیز. فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++...
قسمتی از مکانی که افرادی شکم گنده ساکن دارد .
امل حجاز. [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان اهواز با طول جغرافیایی 48 درجه و 30 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 49 دقیقه . (از فرهنگ آبادیه...
راست حجاز. [ ح ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح موسیقی پرده ٔ حجاز. دایره ٔ حجاز. هدایت آرد: راست قدیماً پرده (دایره ) بوده است مانندراست پنجگاه و غی...
زبیدحجاز. [ زُ ب َ دِ ح ِ ] (اِخ ) زبید اکبر، شاخه ای از زبید (بطنی از قبیله ٔ مذحج ). (از صبح الاعشی قلقشندی ج 1 ص 327). رجوع به زبید و زبید...
بادیه ٔ حجاز. [ ی َ / ی ِ ی ِ ح ِ ] (اِخ ) بیابانی بحجاز. رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 2 جزو 4 ص 193 شود.