اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حجر

نویسه گردانی: ḤJR
حجر. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجره . (غیاث ) :
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجر از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.

خاقانی .


گرچه خمخانه ٔ ما را نه حجر ماند و نه بهو
هر چه آرایش طاق است و حجر بگشائید.

خاقانی .


رجوع به حجره شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عنبس . و برخی ابن قیس گفته اند. مکنی به ابوسکن یا ابوعنبس حضرمی کوفی است . طبرانی او را صحابی و ابن حبان در ثقات...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن مالک بن حذیفه . ابن بدرالنزاری پسر عم عیینةبن حصن . ادراک دارد (یعنی پیغمبر را درک کرده است ). مرزبانی او را در معجم ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن محمد. یکی از بلغای عشره است . (ابن الندیم ).
حجر. [ ] (اِخ ) ابن نعمان بن عمروبن عرفجةبن عاتک بن امری القیس بن ذهل بن معاویةبن حارث الاکبر کندی . ابن کلبی گوید: بوفادت بنزد پیغمبر آ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن نعمان بن الحارث بن الهشیم از ملوک غسانی شام یا بنوجفنه است . او پس از برادر خود عمروبن نعمان بسلطنت رسید و مدت حکمرا...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن معدی . کرب بن سلمةبن مالک بن حارث کندی . صاحب مرباع بنی هند. طبری گوید: وی و برادرش ابوالاسود بوفادت بنزد پیغ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سلمةبن مرةبن حجربن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین کندی . و برخی پدرش را زید نوشته اند. ابن سعد در طبقه ٔ چهارم ...
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابوالعنبس . تابعی است . رجوع به حجربن عنبس شود.
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابوعماره . تابعی است .
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) الخیر. رجوع به حجربن عدی شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۸ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.