حجر
نویسه گردانی:
ḤJR
حجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سلمةبن مرةبن حجربن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین کندی . و برخی پدرش را زید نوشته اند. ابن سعد در طبقه ٔ چهارم گوید: بوفادت بنزد پیغمبر آمد، وی مردی شریف بود و حجرالشر لقب میداشت در مقابل حجرالخیر که لقب حجربن عدی (حجربن الادبر) بود. حجربن یزید نیز در صفین با علی میبود، و یکی از گواهان حکمین گردید، پس بنزد معاویه شد. معاویه او را بولایت ارمینیة گماشت . یعقوب بن سفیان او را در عداد امراء عالی در جنگ جمل شمرد، و ابوموسی او را از ابن شاهین استدراک کرده است . ابن اثیر و ابن امین نیز همین مطالب را از ابن کلبی نقل کرده اند و نیز گفته است که حجربن یزید شریر بود و داستان او را با عمارةبن عقبةبن ابی معیط در کوفة یاد کرده است . (الاصابة ج 1 قسم 1 ص 330) (قاموس الاعلام ترکی ).
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بیحان، وادی(درّهْ) وسیعی در یمن و نیز چندین محل دیگر در این کشور. این وادی با مساحت 456‘2 کم 2 و درازای 100 کم ، از شمال بیضاء تا بیابانهای رملة الس...
هجر. [ هَِ ] (از ع ، اِمص ) جدایی . مفارقت . ضد وصل . (ناظم الاطباء). دوری . فراق . هجران .
هجر. [ هََ ] (ع اِمص ) جدایی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث ) ۞ (آنندراج ). ضد وصل . قطیعة. (معجم متن اللغة). بُعد. انقطاع . فراق . دوری...
هجر. [ هََ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). جدا شدن . (شمس اللغات ). از کسی بریدن . (ترجمه ٔ علامه ٔ جرج...
هجر. [ هَُ ] (ع مص ) پریشان گفتن و هذیان گفتن در خواب و بیماری . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (تاج العروس ). هذیان درآی...
هجر. [ هَُ ] (ع اِ) سخن زشت و بیهوده .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شمس اللغات ). کلام قبیح . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). فح...
هجر. [ هََ ج ِ ] (ع ص ) بهتر و فاضلتر از غیر خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گران بار سست رونده . (منتهی الا...
هجر. [ هَِ ] (ع ص ) شتر لائق و فائق ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شتر پیه ناک و فا...
هجر. [ هَُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ هجیر. رجوع به هجیر شود.
هجر. [ هَِ ج ِرر ] (ع اِمص ) به سوی ده هجرت کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهاجرت به ده . (از اقرب الموارد) (تاج العروس )....