اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حجران

نویسه گردانی: ḤJRʼN
حجران .[ ح ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔشهرستان مهاباد در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختری مهاباد و بیست و شش هزار و پانصدگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سرودشت . کوهستانی و سردسیر است . محصول آن غلات ،توتون و حبوبات است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حجران . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشت . منع. (منتهی الارب ).
حجران . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) زر و سیم . (مهذب الاسماء). طلا ونقره . ذهب و فضة. در اصطلاح اکسیریان زر و سیم . (منتهی الارب ). حجرین کما یسمی الدر...
هجران . [ هَِ ] (ع اِمص ) جدایی . مفارقت . دوری . دوری از دوستان و یاران . (ناظم الاطباء). هجر. فراق . افتراق . ضد وصال . فرقت : آتش هر جانْت ْ ...
هجران . [ هَِ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات ). هجر. || از کسی بریدن ۞ . (تاج المصادر بیهقی ) ...
هجران . [ هَُ ] (ع اِمص ) ضد وصل . (از معجم متن اللغة). رجوع به هِجران و هجر شود.
هجران . [ هََ ج َ ] (اِخ ) دو ده است روباروی در سر کوه حصین و محکم نزدیک حضرموت که یکی آن را حیدون و دیگری را دمون نامند. (منتهی الارب ...
تب هجران . [ ت َ ب ِ هَِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تب هجر. سوز و گداز دوری .حرارت فراق . تبی که از هجران عارض شود : از تب هجران تو ناخن کبود...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.