اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرام

نویسه گردانی: ḤRʼM
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن سعدبن زیدبن مناةبن قیم . جد بطنی از تمیم است که در خطه ای از کوفه بهمین نام سکنی داشته اند. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ملحان انصاری . نام یکی از صحابه ٔ پیغمبر است و دائی انس بن مالک بوده و در غزاهای بدر و احد حضور یافته و در وقعه ٔ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى پارسى آن چنینند : اَرُبا Aroba (پهلوى: حرام ، نامشروع ، غیرمجاز) ، اَنِخْوَردار Anexvardar (پهلوى: خوردنى حرام ، آ...
ام حرام . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) دختر ملحان و خاله ٔ انس مالک و از زنان معاصر پیغمبر اسلام بود. در جزیره ٔ قبرس وفات یافت و در آنجا مدفون گ...
ابن حرام . [ اِ ن ُ ح َ ] (ع اِ مرکب ) سَلا. (تاج العروس ). یارَک . (منتهی الارب ). و آن پرده و پوستی است بر روی جنین برکشیده .
حرام کله . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات در سه هزارگزی باختر خمین و سه هزارگزی راه عمومی . آب آن از قنات ...
حرام مغز. [ ح َ م َ ] (اِ مرکب ) مغز درون استخوان پشت . مغز ستون فقرات . نخاع . مغز حرام . پشت مغز. حرامغز. مهره ٔ گردن . خیطالرقبة.
حرام نمک . [ ح َ ن َ م َ ] (ص مرکب ) نمک ناشناس . نمک نشناس .نمک بحرام . ناسپاس . کافرنعمت . نمک کور. کافر. کفور.
نمک حرام . [ ن َ م َ ح َ ](ص مرکب ) مقابل نمک حلال . حق ناشناس . کسی که در عوض نیکی بدی کند. (آنندراج ). نمک به حرام . (ناظم الاطباء).
حرام لقمه . [ ح َ ل ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب )آنکه مال حرام خورد. آنکه لقمه ٔ شبهه میخورد. || آنکه از لقمه ٔ حرام شبهه ناک بوجود آمده باشد. د...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.