اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرام

نویسه گردانی: ḤRʼM
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن سعدبن زیدبن مناةبن قیم . جد بطنی از تمیم است که در خطه ای از کوفه بهمین نام سکنی داشته اند. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
حرام بودن . [ ح َ دَ ] (مص مرکب ) ممنوع بودن . محظور بودن . محرم بودن . منهی عنه بودن : راست خواهی نظر حرام بودبرچنین روی و باز بر دگری . س...
حرام کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منع کردن . تحریم . حظر. (ترجمان عادل ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). اِبسال . (تاج المصادر بیهقی ). نهی . حج...
حرام خورگی . [ ح َ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل حرام خوردن : و بدان واسطه عوانان و سرهنگان ... کوتاه دست شوند و از آن حرام خورگی بی...
حرام لقمگی . [ ح َ ل ُ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی حرام لقمه . رجوع به حرام لقمه شود.
حرام گشتن . [ ح َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) حرام شدن . رجوع به حرام شدن شود : ای روزگار چون که نویدت حلال گشت ما را و گشت مال حلالت همی حرام...
زاده ٔ حرام . [ دَ / دِ ی ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) حرام زاده . ولدالزنا. رجوع به زاده شود.
نقش به حرام . [ ن َ ب ِ ح َ ] (ص مرکب ) نقش حرام . کسی که دارای قد و قامت موزون باشد ولی بیکاره و تنبل بود. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی ک...
نمک به حرام . [ ن َ م َ ب ِ ح َ ] (ص مرکب ) ناسپاس . بی وفا. حق ناشناس . بی حقیقت و صداقت . خائن . سرکش و نافرمان . بدکار. بدعمل . (ناظم الاطباء)....
حرام و حرس . [ ح َ م ُح َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به حرام و هرس شود.
حرام و هرس . [ ح َ م ُ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بیهوده . باطل . نفله . تباه . و در لازم و متعدی با شدن و کردن صرف شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.