حرمان . [ ح ِ ] (ع اِمص ) نومیدی . ناامیدی . نمیدی . حرفة. محرومی . قنوط. یأس . || بی بهرگی . حُرف . بی نصیبی
: گویند آفت ملک شش چیز است اول حرمان ... (کلیله و دمنه ). حرمان آن است که نیکخواهان را از خود محروم گرداند. (کلیله و دمنه ).
آدم از او به برقع همت سپیدروی
شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا.
خاقانی .
تو خورشیدی و من در این عصر
افسرده به سردسیر حرمان .
خاقانی .
ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان .
خاقانی .
و سیاحان بیابان حرمان ... (سندبادنامه ص
6).
مهتری در قبول فرمانست
ترک فرمان دلیل حرمانست .
سعدی (گلستان ).
لبت شکّر به مستان داده ، چشمت می به می خواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم .
حافظ.
-
در ششدر حرمان افتادن ؛ در بن بست نامرادی گیر کردن .