حری . [ ح ِ را ] (اِخ ) حِراء. کوهی است به مکه . جبل النور
: سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی
نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حری .
ناصرخسرو.
عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف وشهلا.
خاقانی .
دو نایبند ز جود تو دجله و جیحون
دو چاکرند ز حلم تو بوقبیس و حری .
؟
رجوع به حِراء شود.