حسام
نویسه گردانی:
ḤSAM
حسام . [ ح ُ ] (اِخ ) بهداوفی . جمال الدین .از فضلای زمان ملک غیاث الدین و ملک شمس الدین کرت بوده و به عربی و فارسی شعر میگفته است ، و این قطعه در تاریخ جلوس ملک شمس الدین بن ملک غیاث الدین او راست :
اضائت بشمس الدین کرت زماننا
و اجرت فی بحرالمرادات فلکه
و من عجب التاریخ مبداء ملکه
یوافق قول الناس «خلد ملکه »
(حبیب السیر جزو2 از ج 3 چ سنگی طهران ص 120).
واژه های همانند
۱۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ابن حسام . [ اِ ن ُ ح ُ ] (اِخ ) کنیت دو تن از شعرای ایران : 1 - شمس الدین محمد قهستانی . وفات 982 هَ .ق . مثنوی خاورنامه مشتمل بر شرح غزوا...
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) خواهرزاده ٔ پهلوان اسد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 308 شود.
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) از امراء کارکیا سلطان محمدبوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 354 شود.
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) خواهرزاده ٔ سید خواجه یکی از امرای پرک پادشاه که پس از هزیمت پرک پادشاه به تیمور پیوست . (حبی...
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) او راست : اسرارالعارفین و سیرالطالبین . این نام و این تألیف به نحو اطلاق در کشف الظنون آمده ا...
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابن ارتق . رجوع به حسام الدین تیمور تاش شود.
حسام الدین . [ ح ُ مُدْدی ] (اِخ ) ابن حسین درگزینی . معروف به سحابی . او راست : تدبیرالاکسیر. و آن ترجمه ٔ کیمیای سعادت غزالی بترکی است . و...
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابن خلیل . رجوع به حسام برسوی شود.
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابوالمحاسن رهاوی . او راست : «البحار الزاخرةفی المذاهب الاربعة» و نظم «دررالبحار» فی الفروع .
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابوالهیجاء شمین . رجوع به ابوالهیجاء... شود.