حسام
نویسه گردانی:
ḤSAM
حسام . [ ح ُ ] (اِخ ) بهداوفی . جمال الدین .از فضلای زمان ملک غیاث الدین و ملک شمس الدین کرت بوده و به عربی و فارسی شعر میگفته است ، و این قطعه در تاریخ جلوس ملک شمس الدین بن ملک غیاث الدین او راست :
اضائت بشمس الدین کرت زماننا
و اجرت فی بحرالمرادات فلکه
و من عجب التاریخ مبداء ملکه
یوافق قول الناس «خلد ملکه »
(حبیب السیر جزو2 از ج 3 چ سنگی طهران ص 120).
واژه های همانند
۱۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۷ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حسام زاده . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) او راست : التشریح .
حسام زاده . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) عبدالرحمان افندی . یکی از علمای نامدار عثمانی است در دورسلطان محمدخان رابع مسند شیخ اسلامی را اشغال مینمود. پسر ...
حسام زاده . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) عتیق . مصلح الدین مصطفی . او راست : حاشیه بر تلویح تفتازانی در شرح تنقیح الاصول .
حسام زاده . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) محمدبن حسام الدین رومی حنفی . قاضی مکه بود و پس از عزل در شوال 1080 هَ . ق . درگذشت . او راست : تفسیرالقرآن تا س...
حسام زاده . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) مصطفی بن حسام الدین حسین بن محمدبن حسام الدین برسوی رومی . مدرس حنفی که در 1035 هَ . ق . درگذشته است . او راست ...
حسام آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان در 36000 گزی جنوب باختر قیدار و 12000 گزی راه مالرو عمومی . کو...
حسام آباد.[ ح ِ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی جنوب دشتک از بناهای سلطان مرادمیرزای حسام السلطنه . و در سال هزار و دویست و هشتاد و ...
حسام آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان بخش مرکزی شهرستان شوشتر در 13هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 5هزارگزی خاوری راه تابستانی شوش...