اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (ع ص ) نعت مذکر از حُسن . حَسین . حُسان . حُسّان . حاسِن . حَسنان . خوب . نیکو. نیک . خوبروی . خوش . صاحب جمال :
شعر او چون طبع او هم بی تکلف هم بدیع
طبع او چون شعر او هم با ملاحت هم حسن .

منوچهری .


تو بزرگی و نیکنامی و عز
به سخا یافتی و خلق حسن .

فرخی .


از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید.

سعدی (گلستان ).


نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .

سعدی .


|| هر فعلی که فاعل را در کردن حرجی نباشد، آن را حسن خوانند و الا قبیح . (نفائس الفنون در علم اصول ). سیی ٔ. رجوع به نجیب شود. ج ، حِسان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۵ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اشناس از روات است . رجوع به حسن بن محمدبن اسماعیل شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن امان اﷲ دهلوی . رجوع به حسن عظیم آبادی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ام قاسم . رجوع به حسن بن قاسم بن عبداﷲ شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن امین الدولة. رجوع به حسن بن احمدبن هبةاﷲ حلبی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن ایوب . از اصحاب امام کاظم . او راست : کتاب الحدیث . (ذریعه ج 2 ص 146) (ج 6 ص 320، از فهرست شیخ طوسی ).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ایوب قرطبی . رجوع به حسن حداد شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن باقربن احمد تبریزی . درگذشته ٔ 1337 هَ . ق . رجوع به حسن مجتهد شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن باقربن عبدالرحیم شریف . رجوع به حسن صاحب جواهر شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن باقر قره باغی ، شاگرد شیخ مرتضی انصاری . او راست : التسامح فی ادلة السنن که در 1260 هَ . ق . پایان یافته است . (ذ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن بناء بغدادی . رجوع به حسن بن احمدبن عبداﷲ شود.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۷۳ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.