اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (ع ص ) نعت مذکر از حُسن . حَسین . حُسان . حُسّان . حاسِن . حَسنان . خوب . نیکو. نیک . خوبروی . خوش . صاحب جمال :
شعر او چون طبع او هم بی تکلف هم بدیع
طبع او چون شعر او هم با ملاحت هم حسن .

منوچهری .


تو بزرگی و نیکنامی و عز
به سخا یافتی و خلق حسن .

فرخی .


از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید.

سعدی (گلستان ).


نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .

سعدی .


|| هر فعلی که فاعل را در کردن حرجی نباشد، آن را حسن خوانند و الا قبیح . (نفائس الفنون در علم اصول ). سیی ٔ. رجوع به نجیب شود. ج ، حِسان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۷ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمود عدنی . شاعر است . احوال و شعر او در دررالکامنة (ج 2 ص 45) آمده است .
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمود مقدسی . رجوع به حسن لدی شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن مرتضی بن احمد. رجوع به حسن یزدی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مرتضی کاظمی . رجوع به حسن اسدی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مسعود مغربی ابوالوفاء. رجوع به حسن یوسی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مسلم مسلمی مصری . از مجاهدان ضد فرنگ در مغرب بود و برای او و پدرش کرامات نقل کنند و در 764 هَ . ق . درگذشت . (د...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مصطفی بغدادی . رجوع به نقشبندی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مطهربن محمد یمنی . رجوع به حسن جرموزی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مظفر نیشابوری . رجوع به حسن نیشابوری شود.
حسن . [ ح َس َ ] (اِخ ) ابن معروف . رجوع به حسن کورک زاده شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.