اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (ع ص ) نعت مذکر از حُسن . حَسین . حُسان . حُسّان . حاسِن . حَسنان . خوب . نیکو. نیک . خوبروی . خوش . صاحب جمال :
شعر او چون طبع او هم بی تکلف هم بدیع
طبع او چون شعر او هم با ملاحت هم حسن .

منوچهری .


تو بزرگی و نیکنامی و عز
به سخا یافتی و خلق حسن .

فرخی .


از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید.

سعدی (گلستان ).


نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .

سعدی .


|| هر فعلی که فاعل را در کردن حرجی نباشد، آن را حسن خوانند و الا قبیح . (نفائس الفنون در علم اصول ). سیی ٔ. رجوع به نجیب شود. ج ، حِسان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۹ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مهران . رجوع به حسن محمدبن سماعةبن مهران شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن میمون اخباری . رجوع به حسن بصری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ناصر علوی . رجوع به حسن غزنوی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نبهان بن تنوخی ، مکنی به ابوعلی کاتب . متولد 646 هَ . ق . در کرک وجد او قاضی مصر بود و خود به شهادت می پرداخت . ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نجار نمیمی . رجوع به حسن بن محمدبن جعفر شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نصربن حسین بن جبرئیل انصاری ، محتسب قاهرة. در جمادی دوم 709 هَ . ق . درگذشت . (دررالکامنة ج 2 ص 47).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نوح بن یوسف بن محمدبن آدم هندی بهروچی . درگذشته ٔ 11 ذی قعده ٔ 939 هَ . ق . او راست : «امامة امیرالمؤمنین ». (ذریعه...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نوح . رجوع به حسن قمری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نورالدین حسینی شفتی . شاگرد حسین بن عبدالصمد، پدر شیخ بهایی و معاصر شیخ محمود لاهیجی ، شاگرد شهید دوم بود. از وی ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن واقد. برادر عبداﷲبن واقد. وی را تفسیری است بر قرآن . (ذریعه ج 4 ص 271 بنقل از ابن الندیم ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.