حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن فیروزان . وی عم ماکان بن کاکی بود و چون ماکان کشته شد وشمگیر او را به اطاعت دعوت کرد و او در ساری بودو دعوت را نپذیرفت و به خراسان رفت و با لشکر ابوعلی صاحب خراسان ، وشمگیر را محاصره کرد و ابوعلی با وشمگیر صلح کرد و حسن که ناراضی بود، متمرد شد و بر گرگان مسلط گردید. (ابن اثیر وقایع سال 330 هَ . ق .)
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۲.۳۸ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جعفر شریعتمدار. رجوع به حسن شریعتمدار شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جعفر کاشف الغطاء. رجوع به حسن کاشف الغطاء شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جکینا. رجوع به حسن بن احمدبن محمدبن جکینا شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جهم بن بکیربن اعین شیبانی ، از اصحاب کاظم .او راست : کتاب الحدیث که حسن بن علی فضال درگذشته ٔ 224 هَ . ق . آن ...
حسن . [ ح َ س َ ](اِخ ) ابن حائک . رجوع به حسن بن احمدبن یعقوب شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن . رجوع به حسن سانزواری و حسن مشهدی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن حسن . رجوع به حسن شرنبلالی و حسن مثلث شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبداﷲ. رجوع به حسن عینی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن ابی طالب . رجوع به حسن مثنی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن هشیم . رجوع به ابوعلی بن هشیم ، و نیز به ابن هشیم شود.