حص
نویسه گردانی:
ḤṢ
حص . [ ح َص ص ] (ع مص ) حص رأس ؛ستردن موی سر. موی از سر بریدن . موی از سر ببردن . (تاج المصادر بیهقی ). موی از سر ببردن سر خود. (زوزنی ). موی ستردن . موی ریزانیدن . ستردن مو. || لغة فی حس ّ. (لسان العرب ) (دینوری از نشوء اللغة ص 73). || بهره و بخش دادن کسی را. (منتهی الارب ). بهره دادن . (دهار). || نیک دویدن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت دویدن . بشتاب رفتن . || کم و ناقص کردن چیز را. (منتهی الارب ). عیبناک کردن . || (ع اِ) و هو حص ؛ ای لایجیر اَحداَ. || رحم ذات حص ؛ رحم حاصة. رحم محصوصة.
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حص . [ ح ُص ص ] (ع اِ) ورس . (معجم البلدان ) (بحر الجواهر) (اختیارات بدیعی ). اسپرک . || زعفران ، ج ،حصوص . || دانه ٔ مروارید. (منتهی الارب )...
حص . [ ح ُص ص ] (اِخ ) نام چند موضع است به نواحی حمص . و خمر آن معروف است . (معجم البلدان ).
حص ء. [ ح َص ْءْ / ح َ ص َءْ ] (ع مص ) شیر مکیدن کودک تا پر شدن شکم . || سیراب شدن . (منتهی الارب ).
ذات حص . [ ت ُ ح َص ص ] (ع ص مرکب ) رحم ذات حص ّ. رحم محصوصة. رَحِم حاصةَ، رحم مقطوعه . خویشی گسسته .
هص . [ هََ ص ص ] (ع مص ) افشردن . (تاج المصادر بیهقی ). || به پای سپردن چیزی را و شکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درنشاندن ....
حث . [ ح َث ث ] (ع مص ) برافژولیدن بر کاری . (حبیش تفلیسی ) (دستور اللغة نطنزی ) (تاج المصادر بیهقی ).برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن ...
حث . [ ح ُث ث ] (ع اِ) کاه ریزه . خرده ٔ کاه . کاه خرد. || باریک از ریگ و خاک . || ریگ خشک درشت . (منتهی الارب ). ریگ درشت . (مهذب الاسم...
حث . [ ح ُث ث ] (اِخ ) یکی از منازل بنی غفار در حجاز.
حس . [ ح َ س س ] (ع مص ) حیله ای که حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف باشد. (منتهی الارب ). حیله کردن . || ائت به من حسک و بسک ؛ ای من...
حس . [ ح ِ س س ] (ع اِ) دریافت . دریافتن . تأثر. آگاه شدن . اندریاب . (دهار). درک . ادراک . بیافتن . و برخی آن را معرب هوش دانسته اند. یافتن ....