اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حث

نویسه گردانی: ḤṮ
حث . [ ح ُث ث ] (ع اِ) کاه ریزه . خرده ٔ کاه . کاه خرد. || باریک از ریگ و خاک . || ریگ خشک درشت . (منتهی الارب ). ریگ درشت . (مهذب الاسماء). || نان خشک بی نان خورش . || پِست ِ به آب تر ناکرده و نیامیخته : سویق حث . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
حث . [ ح َث ث ] (ع مص ) برافژولیدن بر کاری . (حبیش تفلیسی ) (دستور اللغة نطنزی ) (تاج المصادر بیهقی ).برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن ...
حث . [ ح ُث ث ] (اِخ ) یکی از منازل بنی غفار در حجاز.
حس . [ ح َ س س ] (ع مص ) حیله ای که حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف باشد. (منتهی الارب ). حیله کردن . || ائت به من حسک و بسک ؛ ای من...
حس . [ ح ِ س س ] (ع اِ) دریافت . دریافتن . تأثر. آگاه شدن . اندریاب . (دهار). درک . ادراک . بیافتن . و برخی آن را معرب هوش دانسته اند. یافتن ....
حس . [ ح َ س س ] (ع صوت ) آخ ! اُخ ! اوخ ! اوف !کلمه ای است که در گاه ناگهان خلیدن خار به تن و سوختن به اخگر و جز آن بر زبان رانند، اظه...
حس . [ ح َ ] (اِخ ) جائی نزدیک الحساء. ابن مسکویه گوید: و وردالخبر بخروج ابی طاهر بنفسه یوم الاربعاء لثلاث عشرة لیلة بقیت من شهر رمضان فنزل...
حص . [ ح َص ص ] (ع مص ) حص رأس ؛ستردن موی سر. موی از سر بریدن . موی از سر ببردن . (تاج المصادر بیهقی ). موی از سر ببردن سر خود. (زوزنی ). م...
حص . [ ح ُص ص ] (ع اِ) ورس . (معجم البلدان ) (بحر الجواهر) (اختیارات بدیعی ). اسپرک . || زعفران ، ج ،حصوص . || دانه ٔ مروارید. (منتهی الارب )...
حص . [ ح ُص ص ] (اِخ ) نام چند موضع است به نواحی حمص . و خمر آن معروف است . (معجم البلدان ).
هث . [ هََ ث ث ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || هث چیزی ؛ درآمیختن برخی از آن به برخی دیگر. (از معج...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.